فوتبالیست من- (چند پارتی ۶ تا ۱۰)
بسی رمانه دلبریه،مایل ب ادامه؟؛
#فوتبالیست_من🍸
#𝑷𝒂𝒓𝒕_6
اونقدر بیرحم که تمام خاطراتمونو زیر پاش گذاشت و گفت :
- مسیر ماهم اینجا جدا میشه...جدا میشیم..
دستمو از دستش بیرون کشیدم و نگاهش کرد..
به چشمام نگاه کرد و با سرد ترین حالتی که ازش سراغ داشتم گفت :
- طلاقت میدم...دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم..شرمم میشه دستت رو بگیرم ببرم بگم یه دختر دانشجو زنمه ، اونم وقتی مدلای روس و دخترای ایرانی از بهترین خونواده ها و با بهترین بیزینس ها برام سر و دست میشکنن...
از سردی حرفش تموم تنم یخ زد..
حقارت توی حرفاش حس میشد ، یا من اینطوری حس میکردم؟!
باورم نمیشه کسی که داره این حرفارو میزنه یزدان من باشه..
کسی که چند ساعت پیش نوازشم میکرد...
کسی که پا به پاش اومدم..
کسی که باهاش پیشرفت کردم..
با همه چیزش ساختم و الان..
به آخرین ریسمان چنگ زدم..
که شاید این یه دروغ مزخرف باشخ..
یه خواب..
با چونه لرزون از بغض در حالی که سعی دارم صدام نلرزه ، لب زدم :
- شوخی میکنی دیگه؟
حالا سردی لحنش به چشماش هم اضافه شده بود..
بدون ذرهای احساس لب زد :
- نه کاملا جدیم!!
گفتم که یه خونه برات میگیرم..
خرجتم ماهیانه به حسابت واریز میکنم..
دانشگاهتم که سر جاشه..
نمیخوام با کنارت موندم جلوی پیشرفت خودمو بگیرم..
حالا دیگه از ریختن قطره های اشک مزخرف خجالت نمیکشم..
تو این لحظه هیچی برام مهم نیست..
جز اینکه حرفی تو دلم نمونه..
با هقهق جیغ زدم :
- من جلوی پیشرفتت رو میگیرم؟
منی که پا به پات اومدم؟
منی که خودم باعث شدم تو به اینجا برسی؟
من یزدان؟ من؟؟؟؟
╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌
.
.
#فوتبالیست_من🍸
#𝑷𝒂𝒓𝒕_7
تموم تنم از خشم میلرزه...
شاید این آخرین باری باشه که میبینمش..
من آدم موندن بعد از اینهمه تحقیر نیستم..
نگاهش کردم و با بغض گفتم :
- تو شاید یزدان شکیبا باشی..
شاید اسمت صفحه اول مجله های ورزشی باشه..
شاید بهترین خونواده های ایرانی برات سر و دست بشکنن..
اما..
اما هیچکدوم..
دستم و نوازش وار روی جناق سی...نه ام حرکت دادم..
قلبم تیر میکشید و نفسم تنگ شده بود..
رمق از تنم رفته بود...
نفسی کشیدم و با صورت خیس از اشک ادامه دادم :
- اما هیچکدوم اندازه من دوستت ندارن..
اندازه من عاشقت نیستن..
قد من نمیخوانت..
اونا عاشق پولتن..
عاشق قیافت..
عاشق هیکلت..
اونا عاشق خودت نیستن...
جمله آخرم رو فریاد زدم..
انقدر بلند که سوزش حنجرهامو حس کردم..
انقدر ترحم برانگیز به چشم اومدم که حالت چشماش عوض شده؟!
حتی لحنش هم تغییر کرده..
فهمیده حالم بد شده که صداش ملایمت داره؟
- نکن..اینطوری نکن..
حالت بد میشه..
بزار همه چی آسون تموم شه..
با تن لرزون بلند میخندم..
قهقهه میزنم...
اشکم میچکه و خندم قطع نمیشه..
لبخند رو لبمه و هنوز بغض دارم..
حالم از این ضعفِ لعنتی بهم میخوره..
تموم وجودم داره میلرزه و با این حال حرفمو زدم..
- آسون تموم شه؟
چیو میخوای آسون تموم کنی؟
چطوری میخوای آسون تمومش کنی؟
چطوری لعنتی چطوری؟؟
╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌
.
.
#فوتبالیست_من🍸
#𝑷𝒂𝒓𝒕_8
بازهم فریاد زدم و اینبار نوبت اون بود که عصبی بشه..
که پشت پا بزنه به همه چیز و دلمو بشکونه..
- تو زیادی داری گندش میکنی..
یه رابطه بود مثل بقیه رابطه ها..
با این تفاوت که یه آیه خونده بودن و اسمت تو شناسنامم بود..همین
طوری داری رفتار میکنی که انگار بیست ساله زندگی میکنیم و دو تا بچه قد و نیم قدم داریم..
جمع کن خودتو ساغر..
به خودت بیا دیگه..
چند ثانیه سکوت کرد و بی توجه به چهره بهت زده من ، تیر خلاص رو زد :
- نمیخوامت دیگه..
هر چی که بوده ، تموم شده و رفته..
دیگه علاقهای نیست..
حرفش رو زد و رفت..
نمیدونم چقدر تو اون حال بودم..
چقدر گذشته بود و من هنوز وایستاده بود..
صدای بهم خوردن در که به گوشم رسید تازه به خودم اومدم..
گفت منو نمیخواد؟
هر چی بوده برای گذشته بوده؟
اشک سمت چپ گونهام رو خیس میکنه و من انگار که به جنون رسیدم..
لبخند زدم..
لبخندی که آروم آروم به قهقه تبدیل شد..
جیغ زدم و هر چی که به دستم اومد رو پرت کردم..
انقدر جیغ زدم و همه چیز رو بهم ریختم که اتاق در عرض چند دقیقه بهم ریخت..
خنده بلندم قطع شد و این بار صدای هق هق ام تو اتاق پیچید..
به سمت آینه رفتم و نگاه به صورتم انداختم..
چشمای که سفیدیش به سرخی میزد..
صورت ورم کرده..
رد اشک خشک شده..
چونه ام از شدت بغض میلرزید..
لرزش دستام تو چشم بود..
و من باز هم چشم میگردونم دنبال عیب و ایراد بودم..
دنبال دلیل نخواستنش..
مگه چی کم داشتم؟!
چی نداشتم که نمیخواستم؟؟
دلشو زده بودم؟!
خسته از این مقایسه شیشه عطرو به سمت آینه پرت کردم و حالا دیگه اثری از اون آینه مزخرف نیست..
╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌
.
.
#فوتبالیست_من🍸
#𝑷𝒂𝒓𝒕_9
دستی روی خیسی صورتم کشیدم و تازه متوجه خونی که از دستم میرفت شدم..
لعنتی..
یکی از شالامو دور دستم پیچیدم و طبق عادت همیشگیم به سمت گوشهای ترین قسمت اتاق رفتم..
زانوهامو توی شکمم جمع کردم و تازه یادم افتاد که من یه موجود زنده رو حمل میکنم...
طفل معصوم توی شکمم رو به کل از یاد بردم و اینهمه فشار عصبی رو تحمل کردم؟
اون چه گناهی کرده بود؟
اما مگه دست خودم بود؟
انگار که تازه عزا گرفتن برای زندگیم شروع شده که اشکام از هم سبقت میگیرن و از چشمام سرازیر میشن..
توجهی به اون کوچولو نمیکنم و سرمو روی زانوم میزارم..
به بلایی که سر زندگیم اومده فکر کردم..
که چی شد که به اینجا رسید؟
که مقصر کیه؟
که مشکل از کجاست؟!
که کجا کم کاری کردم و این شده وضعم..
پس زده شدن و نخواستن از طرف کسی که دوستش داری همینقدر مزخرفه..
لعنت بهت یزدان..
لعنت بهت که کاری کردی که خودمو دست کم بگیرم..
که تو خودم دنبال عیب باشم..
دنبال نقصی که تو وجود بقیه نیست..
لعنت بهت که کل عزت نفس و اعتماد بنفسم رو با یه حرفت نابود کردی..
که کل عشق و علاقه چند سالهامو زیر سوال بردی..
اونقدر فکر کردم که نفهمیدم کی چشمام گرم شد و به خواب رفتم..
╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌
.
.
#فوتبالیست_من🍸
#𝑷𝒂𝒓𝒕_10
با شنیدن صدای رعد و برق چشمامو باز کردم..
سرمو از روی فرمون بلند کردم که درد بدی تو گردنم پیچید..
دستی روی گردنم کشیدم و نگاهی به اطراف انداختم ، کم کم موقعیتی که توش بودم رو به خاطر آوردم..
نفسمو کلافه بیرون دادم...
قرار نبود اینطوری شه..
هر چی نقشه داشتم ، نقشه بر آب شد..
صدای رعد و برق باز هم بلند شد و من تازه یاد دختر کوچولوم افتادم..
یاد ترسش از رعد و برق..
الان حتما گوشه اتاق تو خودش جمع شده و با هر رعد و برقی که میزنه داره اشک میریزه..
اون هیچی نمیدونه..
نمیدونه قلبم با دیدن چشماش میلرزه..
نمیدونه از اینکه با موی باز توی خونه راه میره عشق میکنم..
اینکه هر چی میشه به خودم پناه میاره بهترین حس دنیاست..
اون اینا رو نمیدونه..
نمیدونه که مجبورم به این کار..
سرمو تکون میدم و سعی میکنم خودمو قانع کنم..
که همه چی درست میشه..
وقتی همه چی همونطور که من خواستم پیش رفت دوباره عقدش میکنم..
فقط یه مدت کوتاه از هم جدا میشیم..
که ساغر کبوتر جلد منه..
که هر چی هم بشه باز تو بغ..ل خودم خوابش میبره..
همونطور که با خودم تکرار میکردم استارت میزنم تا به سمت خونه برم..
پیش خودم مدام به این فکر میکنم که باهاش سرد رفتار کنم تا زمان دادگاه..
تا شاید دلسرد بشه و بتونه این مدت رو کمتر بیقراری کنه..
انقدر توی فکر بودم که نفهمیدم کِی رسیدم..
ماشین و خاموش کردم و به سمت خونه رفتم..
تمام برقهای خونه خاموش بود..
درو باز میکنم و با چیزی که میبینم مات میمونم...
╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌
(خوبه،حداقل خودم ک دوستش دارم😴🎀)