خب از اونجایی ک در جریانین قرار بود تعداد رمانا بالا بره و من کسی نیستم ک زیر حرفم بزنم و،این رمان خیلی خوبه ب شخصه خودم خوندم دوستش دارم و امیدوارم ک شماهم خوشتون بیاد پس بزن ادامه- 

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_1

با بهت نگاهش کردم 

- یعنی چی اخراجم؟‌مگه چیکار کردم؟ 

یا اخمای در هم نگاهم کرد 

اخم به صورتش می اومد 

زاویه فک و صورت استخونیش چهره جذابی و ازش ساخته بودن

با صدای خش دار غرید 

- وقتی به بهونه ی کار با مهمونای هتل ل..اس میزنی و میگی میخندی باید به اینجاشم فکر کنی 

رنگم پرید 

داداشم امروز اومده بود هتل و یه اتاق از اینجا گرفته بود 

من موقع دادن کلید بهش خندیدم 

از شانس بدمم رئیس هتلی که سال تا سال خارجه امروز اینجا بوده 

حالا فهمیدم دلیل اخراجم چیه ..

با لکنت لب میزنم 

- ببخشید.. دیگه تکرار نمیشه ..میشه بمونم ؟ 

عصبی جلو تر میاد 

گیج نگاهش میکنم 

دستشو می‌زاره پشت دیواری که وایسادم 

خم میشه سمتم 

- صداتو اونطوری نکن! دیوونه ام نکن..

چشمام گرد میشه 

من؟ 

من کاری نکرده بودم 

قدم ازش یه سر و گردن کوتاه تر بود 

حالا اون خم شده بود روی موهام ..

شالم روی گردنم افتاده بود

چونه اش و روی موهام حس میکردم 

نفس عمیق کشید و بوسه ای روی موهام زد

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل💒

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_2

همون‌جوری مات میمونم 

که جدا میشه 

دوباره اخماش و می‌کشه تو هم 

پچ میزنه 

- دفعه ی دیگه نبینم با پسری حرف بزنی چه برسه به اینکه بخندی! 

بعد تا به خودم بیام از جلو چشمام کنار می‌ره 

هنوز نمیتونستم باور کنم که موهام و بوسید

تایم هتل تموم شده بود 

دیگه کاری نداشتم اینجا تا فردا بعد از ظهر 

نفس لرزونمو فوت کردم 

سمت بیرون از هتل راه افتادم 

بیرون که رسیدم گوشیمو در آوردم تا اسنپ بگیرم که یهو صدای شروین از پشت سرم اومد 

- سلام

برگشتم 

با لبخند شیطونی نگام کرد 

لبخندی زدم 

- سلام 

با نهایت شیطنت و لودگی گفت 

- خوبی خوشگل خانوم ؟ 

اوهومی گفتم و دست دادم بهش 

دستشو دور گردنم میندازه

-خواهر خوشگل من کجا میره ؟ 

با همون لبخند میگم 

- تایم کاری تموم شده می‌خوام برم خونه ‌...

به ماشینش اشاره می‌کنه 

- بشین باهم بریم خونه ات..دوستام تو هتل میمونن من می‌خوام امشب بیام پیشت بمونم مشکلی که نیست ؟

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_3

با ذوق نچی میکنم 

-بریم .. 

با شوخی و خنده سوار ماشین میشم 

همینکه می‌خوام کمربند ببندم نگاهم به رئیس هتل میوفته که داخل بنزش نشسته 

با اخمای وحشتناک همونجور که سیگار دستشه به من خیره اس..

هول میشم 

رو به شروین میگم 

- شروین تند میری؟ 

با تعجب به چند ثانیه نگام می‌کنه بعد پاشو می‌زاره رو گاز

لعنتی

چرا اونجوری نگام میکرد 

چشمای سیاهش آدم و میترسوند 

ولی هیکل و عضله هایی که داشت از روی پیراهنایی که میپوشید ام معلوم بود ..

یعنی خنده هام و با شروین دید و عصبی شد؟

اصلا به اون چه 

تایم کاری من تموم شده بود

بیرون از هالش بودم 

تا وقتی به اون ربط داشت که تو هتل باشم

 

امروز خیلی هیجان انگیز بود

جلوی در خونه ای که اجازه کرده بودن برام تا دوران دانشگاهم و اینجا بگذرونم پارک میکنه ..

-بریم تو

سری تکون میدم 

از ماشین پیاده میشم ..

همین که قفل در آپارتمان و باز میکنم با کلید صدای پارک ماشین میاد 

بی اهمیت میرم داخل 

شروینم میاد داخل .. 

می‌خوام در و ببندم که چشمم به همون بنز یه ساعت پیش با همون شماره پلاک میوفته 

خشکم میزنه

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_4

پیاده میشه 

با هول و استرس می‌خوام در و ببندم که با صدای بم و محکمی لب میزنه 

- در و نبند 

از جلوی در کنار میرم 

قفل ماشینشو میزنع و با قدمای بلند خودش و می‌رسونه 

زودتر ازش راه می افتم 

سمت آسانسور میرم 

این اینجا چیکار میکرد؟ 

شروین آسانسور و نگه داشته تا بیام 

سوار آسانسور میشم که اونم پشت سرم میاد 

سوار آسانسور میشه 

- اینجا زندگی میکنین؟ 

با سوال من خیره میشه به صورتم 

شروین با تعجب میگه 

- میشناسیش؟ 

فقط تونستم سری به معنی آروم تکون بدم 

نیشخندی زد 

- اره! 

دکمه ی طبقه خودمون و میزنم 

حس میکنم فشارم افتاده 

-کدوم طبقه این بزنم؟ 

با چشمای قرمز شده اش نیم نگاهی بهم انداخت و با لحن بدی گفت 

- همون طبقه ای که زدی.. 

لعنتی 

واحد رو به رویی من!

باورم نمیشد ..

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_5

شروین با اخم نگاهش میکرد 

جو بدی بود 

تا برسیم بالا پوست لبمو گاز میگرفتم ..

بعد دو دقیقه ای که طولانی گذشت رسیدیم 

اول من پیاده شدم و بعد اونا اومدن 

سریع در واحد خودمو باز کردم 

رو به شروین گفتم 

- عزیزم بیا داخل 

سری تکون داد و بعد نگاه چپ به رئیس هتل داخل خونه شد

منم بهش نگاه کردم 

لبخندی زدم تا حس بد و از بین ببرم.. 

-داغونشون کردی! 

با صداش متعجب بهش خیره شدم 

- چی رو؟ 

به لبم اشاره کرد که از خجالت گونه هام سرخ شد 

منظورش و گرفتم 

وقتی داشتم اونا رو گاز میگرفتم و می‌گفت ..

-شب خوبی داشته باشین! 

این و گفتم و خواستم برم داخل که نیشخندی زد 

- پس شب کاری داری!

با چشمای گشاد شده از تعجب نگاهش کردم 

عصبی و با صورت کبود شده گفت 

- یه شب بیا مشتری منم شو ، ده برابر چیزی که میده میدمت!

با حرص نگاهش کردم 

- حرف دهنتونو بفهمین رئیس! 

اینو گفتم و رفتم داخل خونه 

در و محکم به هم کوبیدم

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

(ولی این رمااااااان خیییییلی خوبه👀🎀)