(چند پارتی ۱ تا ۱۰) و بلاخره رمان جدید،خودم میخونمش و واقعا دوستش دارم خیلی باحال و فانه خب دلم میخواد براتون اسپویل کنم ک چی میشه ولی انقد خوبه ک امیدوارم شما هم بخونید و دوستش داشته باشید پس..مایل ب ادامه؟؛

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_1

نیوشا_ ای جز جیگر بگیری ناتاشا .. داره دل و رودم از تو حلقم میاد بیرون ... ای خدا

.. مردم..

_لال میشی یا نه ..؟ همه دارن نگامون میکنن..

نیوشا _نگاه کنن ..بزار همه ببین چطور داری خواهر دوقلوتو میکشی...

ای که اون زبونتو مار میزد تا به بابا نگی دارن نیرو اعزام میکنن.

ابت نبود نونت نبود ..افغانستان رفتنت چی بود..

_ای بمیری نیوشا ..اینجام دست از لودگی برنمیداری .. ببین سرهنگ داره نگامون

میکنه...

نیوشا_کو... کجاست؟ ..الهی من فدای اون چشای عسلیش بشم .. قربون قد بلندش

..نمیدونم مامانش و باباش چی خوردند که همیچن نانازی رو پس انداختن.. جیگره به

خدا... ...

 _خاک بر سرت نیوشا ..این چه طرز حرف زدنه ؟ عین این لاتای چاله میدون شدی ..

خیر سرت نظامی هستیا ؟

نیوشا_خاک به گور تو .. اگه تو و اون بابای تیمسارمون نبودین که من صد سال سیاهم

نظامی نمیشدم...

اخه یکی نبود به این بابای ما بگه مرد حسابی کی دوتا دختر دسته گلشو میفرسته

ارتش ... ؟ عقده پسر داشتی؟

حالا ارتشی شدیم به درک ..چرا دیگه فرستادیمون افغانستان ..؟ نمیگی جنگه ؟..

یهو یه خمپاره می افته رو این نوشیکای عزیز کردت ... خدا بخواد تیکه تیکه میشه ؟

_ا گمشو یه زبونم لالی ..چیزی .. بعدشم جنگ کجا بود .. الان مدتهاست که اونجا

اروم شده...

ִ.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_2

نیوشا_اره ارواح پدرت ... وقتی مردای طالبان با اون ریشای دوازه متریشون اومدن

گرفتن بردنت ..بلا ملا سرت اوردن میفهمی...

_خیلی بی ادب شدیا نیوشا ... تو که دلت نمیخواست بیای اصلا چرا اومدی هان

؟...اومدی رو اعصاب من راه بری ؟ خوب یه کلام به بابا میگفتی نمیای...

نیوشا _اهکی ... نیام که همه افتخاراتو مدالا رو خودت تنها تنها کوفت کنی .. نه

جونم ..تک خوری تو مرام ما نیست ... بعدشم تا عمر داشتم بابا تو رو پوتک میکرد

میکوبید تو این سر کچل من .. فکر کردی کم پز تو رو میده؟

صداشو مثل پدرم کلفت کرد

 _نوشیکا رو ببین ..عین یه مرد میمونه ..صد تا پسرو حریفه ... یکم از نوشیکا یاد بگیر

... نوشیکا اله ..نوشیکا بله ... نه خواهر من .. عمرا بزارم ...شده تو این افغانستان شل وپل

بشم پا به پات میام...

از حرفاش خندم گرفته بود .. وقتی خندمو دید دستشو انداخت دور گردنم

نیوشا _ای قربون اون خنده هات برم .. ولی لباتو ببند و بخند تا دندونات معلوم

نشه...

_چرا؟

صداشو اروم کرد

نیوشا_اخه ممکنه واسه کرمای دندونات خواستگار پیدا بشه...

با مشت زدم تو بازوش

_گمشو تو هم ..من یه دندون پر کرده هم ندارم...

ִֶ

.

.

 ָָ࣪࣪࣪

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_3

نیوشا_اا معلومه ..کدوم بقالی میگه ماست من ترش...

 _نیوشا یه چیزی بهت میگما ..... صد بار بت گفتم از این شوخیا با من نکن...

نیوشا_اا چه مرگته؟ عین سگ پاچه میگیری .. نمیشه دو کلوم باش حرف زد..

حرفم نمیومد . فقط چپ چپ بش نگاه کردم...

نیوشا_نکن قربونت برم چشات فل میشه ..دیگه طالبانم رقبت نمیکن بیان ببرنتا . و

ریز خندید...

انگشت شستشو گرفتمو پیچوندم...

_زهرمار...

نیوشا _آی آی ولم کن نوشی ..جون خودت میخواستم یکم بخندی .. آی ..ولم

کن...انگشتم.. واییییی

_بگو غلط کردم تا ولت کنم...

_عمرا ..تو مرام یه نظامی نیست..

فشار دستمو بیشر کردم

_آی ..غلط کردم .. آی چیز خوردم .. .. آی...

از خنده مرده بودم..

یهو صدای سرهنگ امینی رو شنیدم

_باز شما دوقلو ها گیر دادین به هم ..ولش کن شستشو شکوندیش...

با خنده شستشو ول کردم.

نیوشا با لحن مسخره ای گفت:

_ای خدا عمرتون بده .. خیر از جونیتون ببینین .. که همیشه منو از دست این شمر

زل جوشن نجات میدین...

سرهنگ خنده ای کرد و گفت

_از دست شما دو تا تیمسار چی میکشه ؟.. حتما تو خونه هم مدام به هم میپرین..

نیوشا _اا بگو ما از دست بابا تیمسارمون چی نمیکشیم..

صبح الطلوع ساعت 4 بیدار باش..

ִֶָ

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_4

ورزش صبح گاهی .. 200 تا شنا ..200 تا کوفت ... 200 تا زهر مار...

بعدم یه تیکه نون خشک میده واسه صبحونه سق بزنیم ... وبعدشم

یهو زدم تو پهلوش و چشم غره ای بهش رفتم...

نیوشا پهلوشو گرفت

 _چته خوب مگه دروغ میگم ؟...

سرهنگ سعی میکرد جلو خودشو بگیره .. اما صورت خوش استیلش از فشاری که به

خودش میاورد قرمز شده بود...

_خوب ..بسه ..کمربندتونو ببندین که کم کم داریم میرسم به پایگاه...

نیوشا _ما که کمرشلوارمونو خیلی وقته بستیم..

زیر لب گفتم :نیوششششاااااا اااا ااااااا

نیوشا_جججاااااااااا اااا ااااااا اااااانننن ننننن

سرهنگ دیگه نتونست خودشو بگیره پقی زد زیر خنده و از کنارمون گذشت و

نشست سر جاش...

_خاک تو سرت ...این چه چرت و پرتی بود به سرهنگ گفتی ..؟

نیوشا_بخدا دروغ نگفتم ؟...مگه میشه کمر بندمون باز باشه ... اگه این کمرای صاب

مرده رو نزنیم که این تنبونای ارتشی گلوگشاد . سه سوته از پامون افتاده...

_خره ..منظورش این کمر بنده که به هواپیما وصله .. نه کمر تنبونت...

با دست زد تو سر خودش و گفت

_وای خاک تو گورم... ابروم رفت ... دیدی چی شد؟ حتما با خودش میگه این دختره

تو عمرش طیاره سوار نشده..

ִֶ ָָָָָָ࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪࣪

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_5

داشتم از خنده میترکیدم .. عاشق همین خل بازیاش بودم.

دوقلوهای همسان بودیم اما از لحاظ اخلاقی شباهتی به هم نداشتیم...

نیوشا همیشه سعی میکرد یخ اخلاق خشک و جدی منو با لودگی و مسخره بازی اب

کنه .. و موفق هم میشد...

نیوشا _میگم ولی این ارتش افغانستان یه حسنی داره ها بگو چی؟

_چی؟

نیوشا_ دمشون گرم از چادرو چاغچول خبری نیست ... جون خودت فکر کردم زنای

ارتشی شون هم مثل زنای عادیشون علاوه بر چادری که ما داریم روبنده هم میزنن

اما انگار ازاد تر از ما هستن .. یونیفرمشون مثل مال مرداست .. اگه این مقنعه هم

بیخیال میشدن دیگه عالی بود ... میشدیم عینهو این خارجکیا.....

_دیگه چی ؟ امر دیگه ای نداری؟

نیوشا_نه ..فقط میخواستم از تمامی ژنراال و ارتشیای افغانستان به خصوص ژنرال ....

ااا ژنرال ...چی بود اسم ضعیفه ای که قراره بریم زیر دستش ؟

_ژنرال خاتون محمد زای،

نیوشا_اهان بخصوص خاتون جون که ما رو دعوت کردند که در رکابشون در جبهه

های نبرد حق علیه باطل طالبان خودی نشون بدیم کمال تشکر رو دارم ...و

_بس دیگه..

نیوشا_نه جون من بزار ببینمش حسابی از خجالتش در میام...

_بدبخت جلوش لودگی در نیاریا .. میگن خیلی زن خشنیه ..همه ازش میترسن..

نیوشا_ضیفه کی باشه .. دعوتش میکنم به دوئل روشو کم میکنم...

_نیوشا بهت گفته باشما ..خر بازی درنیاریا .. اینجا دیگه ایران نیست .. کسی بابامونو

نمیشناسه که به حرمتش مسخره بازیای تو رو ببخشه ها...

ִֶָ

.

.  ָ࣪ ˓

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_6

بادی به غبغب انداخت و فیگور خنده داری گرفت و گفت

قربونت برم... عزتمونو نیار پایین دیگه ... همه از ترس این هیکل و عضله جرئت

جیک زدن ندارند نه اسم و رسم پاپامون...

_

از قیافه ای که به خودش گرفته بود خندم گرفت...

نیوشا_هر هرهر .. رو اب بخندی ..مگه دروغ میگم؟

نه ...اما فکر کنم بیشتر از اونکه ازین هیکل بترسن واسش غشو ضعف میرن...

نگاهی به هیکل خوش تراشش کردمو گفتم

_

نیوشا نیشخند گنده ای زد و گفت

_قربونت برم خواهر .. نظر لطفته .. خودمم همین فکر و میکردم...

ایشالله اگه از این ماموریت خلاص شدیم میخوام برم تو کار شولباس .. حیف این

اندامه حروم بشه اخه..

_خوبه خوبه ...رو که نیست سنگه پای قزوینه .. چه خودشو تحویل گرفت..

نیوشا_دیوونه من اگه از خودم تعریف میکنم در واقع دارم تورم تحویل میگیرم دیگه

..انگار یادت رفته هم سلولی منی ...جدی حیف این اندام نیست .. بیا بریم مانکن شیم

..بخدا هم پولش خوبه ..هم معروف میشیم..

_دیگه چی .. میخوای بابا سر از تنمون جدا کنه .. تو که میدونی چقدر از این چیزا

بدش میاد..

نیوشا_ د همین کاراشه که منو عقده ای کرده ....من و تو رو آواره افغانستان کرده ... ..

تو رو خدا به این سن رسیدیم و نذاشت یه بار دامن چین چینی از اون گل درشتای

مامانی بپوشیم .. به دلم موند یه بار از این چیزا بپوشم و واسه خودم بخونم

دامن میپوشم چین دار چین دار

از این جا قر میدم تا دم ایستگاه

مامانجون بغلم کن

سوار تاکسی ام کن

ִֶָ

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_7

اگه تاکسی گرونه

اتوب...و..س یه قرونه..

_این چرت و پرتا دیگه چیه میخونی دیوونه ...ببین خانم جهادی داره چپ چپ نگات

میکنه...

نیوشا_ بزار اینقدر چپکی نگام کنه که چشاش چپ شه .. این که نمیفهمه عقده دامن

نپوشیدن یعنی چی..

اون روز خودم دیدم داشت واسه خودش یکی از همین دامن هندیا

میخرید .. همینا که وقتی باش قر میدی کامل میره بالا تا فی خالدونت مشخص

میشه...

_یواش بی تربیت .. میفهمه .. بزاربرسیم خودم برات یه خوشگلشو میخرم..

نیوشا _راست میگی .. تو رو خدا .... بگو مرگ نوشیکا...

 _برو گمشو ...مرگ خودت .. اصلا حرفم پس گرفتم...

نیوشا محکم دستامو چسبید...

_غلط کردم .. مرگ خودم ایشالله ..تو رو خدا یکی از اون چین چینی یاشو برام بخر ..

گلای درشتم توش باشه ... خواهش.

داشتم کمر بند مونو میبستیم

که صدای وحشتناکی اومدو هواپیما به شدت تکون خورد طوری که نیوشا و من

افتادیم کف اون ......دم هواپیما کنده شده بود و همه چیز به سرعت به بیرون پرت

میشد ... پایه صندلی رو گرفتم...

سرهنگ داد زد داریم سقوط میکنیم .. بپرید بیرون .. چتراتونو باز کنین .. سریع....

نیوشا که پای منو گرفته بود با داد گفت

 _ای بمیری نوشیکا که جوون مرگم کردی .. خدایا هنوز ارزو داشتم..

_خفه شو نیوشا .. با شماره سه دستمو ول میکنم .. با هم کشیده میشیم بیرون .. بعد

چترتو باز کن...

نیوشا _چترم کجا بود .... گفتم هوا افتابیه خونه ولش کردم...

ִֶָ

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_8

_نیو الان وقت مسخره بازی نیست..

با بدبختی سرمو برگردوندم دیدم راست میگه کوله پشتی چتر نجات همراش نیست

نیوشا _بخدا نوشیکا الکی نمیگم ..من چتر نجات ندارم..

...

بچه ها یکی یکی خودشونو رها میکردند و از سوارخ ایجاد شده در هواپیما پرت

میشدند تو اسمون .. مونده بودیم منو نیوشا وسرهنگ...

هواپیما با سر داشت سقوط میکرد.... فشار بدی روتن و بدنمون بود...

سرهنگ با چالاکی خودشو به ما رسوند ...یه دستشو گرفت به بدنه هواپیما خم شد...

با یه دست دیگه اش دستای نیوشا رو محکم گرفت و با قدرت نیوشا رو به سمت

خودش کشید .. انگار فهمیده بود نیوشا چتر نداره...

سرهنگ_محکم منو بگیر .. با شماره سه میپریم بیرون .. نوشیکا .. تو هم سریع بپر

دیگه فاصله ای با زمین نمونده ... 3...2...1...

نیوشا در حالی که دستاشو دور گردن سرهنگ امینی حلقه کرده و محکم به بدن

خوش هیکل اون چسبیده بود به سمت بیرون پرتاب شد..

منم دستامو رها کردم . و تو چشم بر هم زدنی تو اسمون معلق شدم ... دکمه چترم و

زدم ....چتر باز شد از سرعتم کم شد و به ارومی به سمت زمین پایین اومدم...

چشمم افتاد به نیوشا که پاهاشو دور بدن سرهنگ حلقه کرده بود و سرشو رو شونه

های پهن اون گذاشته بود .. تا منو دید چشمکی برام زد و ب...و..سه ای تو هوا برام

فرستاد که منظورشو خوب گرفتم..

میدونستم پامون برسه به زمین جاسوسای تو گروه حتما لاپرتمونو میدن و یه تنبیه

سخت واسه سرهنگ بدبخت و.نیوشای شیطون من در نظر میگیرن...

ִֶָ

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_9

تو همین فکرا بودم که یهو گلوله ای از بغل صورتم رد شد .. یا خدا داشتن از پایین

بهمون شلیک میکردند...

سرهنگ داد زد

_چتراتونوحرکت بدین .. نزارید هدفتون بگیرن...

همون موقع یکی از تیرا به سر یکی از ستوانای گروه خورد و جا به جا کشته شد...

یکی دیگه تیر به پاش خورد .. هر چه پایین تر میرفتیم هدف گیری اونا دقیق تر

میشد...

من مثل سرهنگ چترموبه اینطرف و اونطرف هدایت میکردم...

نزدیکای زمین نیوشا کمی از بدن سرهنگ فاصله گرفت و بندای چتر واز بدن

سرهنگ جدا کرد و هر دو با یه خیز رو زمین خوابیدند...

منم با یه حرکت مارپیچی به زمین رسیدم .. کولمو از بدنم جدا کردمو و رو زمین نیم

خیز شدم...

خدا رو شکر فقط یکی از بچه ها کشته شده بود چهار نفر دیگه هم زخمی شده بودند

اما زخمشون طوری نبود که نتونن ادامه بدند...

سرهنگ داد زد .. برید سمت اون تپه ها سنگر بگیرید الان نیروی کمکی میرسه...

همگی سینه خیز یه سمت دو تا تپه رفتیم...

نیوشا خودشو به من رسوند و ادای منو در اورد...

_که از جنگ خبری نیست نه؟ .. اوضاع ارومه خیر سرت...

_نیو سر به سرم نزار میزنمتا .. تو که برات بد نشد .. خوب با سرهنگ چتر بازی

کردین...

نیوشا _وای جیگرشو نمیدونی چه حالی داد خدا نصیبت کنه انشالله خواهر ...یه بارم

تو باش بری چتر بازی...

ִֶָ

.

.

🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚🩶💚

_ּ ִֶָ پرنسسِ‌خشن ִֶָ _

#Part_10

_خفه ..بدبخت بزار برسیم پادگان .. این خواهرا لاپورتتو که دادند .. اون وقت

میفهمی چتر بازی چه حالی داره...

نیوشا _ سرمم ببرن دیگه برام مهم نیست .. نمیدونی ناتا چه اغوش گرمی داشت ..

وای داغ داغ .. بوی ادکلنش داشت دیوونم میکرد...

_احمق از رویا بیا بیرون ..نمیبینی زیر رگباریم .. حواستو جمع کن...

کنار تپه رسیدیم .. با کلتای کمریمون شروع کردیم به تیر اندازی...

تو این کار دو تامون حرف اول و میزدیم .. نشونه گرفتیم .. با دقت .. چند نفرشونو که

حسابی هم سر و صورتشونو پوشونده بودند به درک فرستادیم...

سرهنگ و بقیه هم از اونطرف ....دیگه فشنگی واسمون نمونده بود که سر وکله چند

تا ماشین صحرایی نظامی پیدا شد ... نشستیم رو زمین و بقیه رو سپردیم به اونا ...

چند ساعتی نگذشت که صدای تیراندازی قطع شد ````` ...

نیوشا دزدکی سرکی کشید و یهو پرید تو هوا و بشکن زدن

_ای ول ای وله خاتون جون...

تاج سره خاتون جون..

شیر زن خاتون جون...

گل به سره..

دیدم باز داره ابرو ریزی میکنه .. با یه حرکت دست گذاشتم رو دهنشو نشوندمش..

_بتمرگ ..مگه نگفتم اینجا از این مسخره بازیا در نیار .. نگفتم اینجا ایران نیست...

کف دستمو گاز گرفت و راه دهنشو باز کرد و نفس عمیقی کشید..

نیوشا _بابا ولم کن .. دارم خاتونو تشویق میکنم .. تا میام یکم جلو این سرهنگ

خودی نشون بدم زرتی میزنی تو پر و بالم...

_اخه دیوونه با این لودگیا فقط خودتو مضحکه دست اینا میکنی .. ببین انصاری چطور

داره نگات میکنه و با جهادی پچ پچ ...یکم جدی باش...

_بزار هر چی میخوان زر بزنن . اصلا برام مهم نیست ... ااا خاتون جون اومد...

ִֶָ(ولی رمان فانیه من ک عاشقش شدم 😂💔)