مهماندار هتل- (چند پارتی ۲۱ تا ۳۹)
ولی جوری ک این رمانو دوست دارم)) بچها پارتا خیلیه پس ی حمایت ب ما نمیرسه؟😂🥲
مایل ب ادامه؟؛
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_21
جوری جدی این سوالو ازم پرسید که احساس کردم الان از ترس خودمو قهوه ی میکنم
ترسیده بودم ولی دلم نمی خواست اینو از تو چشمام بفهمه
برای همین دستمو زیر چونم زدم و تمومه جدیتم تو چشمام ریختم
و لب زدم
- شرمنده ولی اون وقت شما کی باشی که بهم بگی چجوری لباس بپوشم و چجوری بگردم؟
اخماشو تو کشید و یه قدم بهم نزدیک شد. خیلی خودمو کنترل کردم که همون یه قدم عقب نرم
تا یه وقت نفهمه ترسیدم
محکم سرجام وایستادم
که با صدای بم گفت
-رئیست!
پوزخندی زدم
-توهتل اره ولی اینجا نه!
- نه انگار که تو حالیت نیست جلوی کسی وایستادی که اینطوری زبون درازی میکنی
چندثانیه مکث کرد و بعد ادامه داد
- دوست داری زبونتو ببرم تا طرز حرف زدن یاد بگیری عزیزم؟!
روانی بود به خدا
نمی خواستم کم بیارم که انگشت اشاره امو به معنی تهدید بالا اوردم و جلوی صورتش تکون دادم
همونطوری که داشتم از حرص می لرزیدم گفتم
- ت...تو حق نداری...حق نداری که به من زور بگی باز کن درو برم
لبخند کجی زد
با صدای بم و دورگه گفت
- جدی؟
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_22
فقط نگاهش کردم
حس کردم داره مسخره میکنه
-جدی دختر خانوم؟
وقتی دید جوابی نمیدم با تحکم گفت
- همین که گفتم! از فردا تو آشپزخونه کار میکنی این یک ، لباس کوتاه ببینم ازت خودت میدونی چی میشه دیگه نه؟
آخر جمله اش رنگ تهدید داشت
- تو تنت جر میخوره! اون موقع گشاد ترین لباس کارکنای هتل و تنت میکنم
حق نداشت با من اینجوری حرف بزنه
با عصبانیت نگاهش کردم
- من اصلا نمیام هتل
بیخیال پچ زد
- نپر وسط حرفم بچه ، هنوز حرفام تموم نشده
خون خونمو میخورد یعنی
آدم آنقدر پرروو؟؟؟
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_23
عصبی رو به چهره خونسردش که گاز آخر و از سیب میگرفت گفتم
-به جهنم هرچی بود ... من اونجا نمیخونم
خم شد سمتم
با شیطنت گفت
-یادت باشه قبل امضا کردن چیزی اول بخونش... به خاطر خودت میگم
مگه چی بود اون قرارداد؟
انگار فهمید تو سرم چه خبره که گفت
- خویش روی میز توی اتاقم هست میخوای برو بخون
از جام بلند شدم
بدون فکر پامو گذاشتم اتاق خواب طرف
روی میز و چک کردم
چیزی نبود
برگشتم سمت تخت و با دیدن چیزی که روی تخت بود دهنم باز موند
بعد مصرف نمیتونست برداره؟؟
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_24
سریع چشمامو دوختم به زمین
حس میکردم الان میخواد باز خجالتم بده
ولی دستی به گردنش کشید
از لحنش حس میکنم میخواست اینو ماست مالی کنه
که گفت
- برا رفیقمع...
اهانی میگم
مثل بچه های خطاکار شروع میکنه به توضیح دادن
- پنجشنبه اینجا بود بعد من... .
به من ربطی نداشت
شونه بالا انداختم
یکم چشمام و از شلوارش به سمت یقه باز شدنش که سینه اش رو به نمایش گذاشته بود میکشم
-به من چه برو کنار برم خونه ام
پوفی میکشه
میره کنار
در خونه رو قفل کرده بود
میترسم
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_25
-چی میخوری شام؟
همونجور که سمت گوشیش میره اینو زمزمه میکنه
آروم لب زدم
-هیچی؟
سرشو آورد بالا
-یعنی چی؟ رژیمی یا داری کلاس میزاری؟
شوخی میکرد باهام ولی از استرس من کمنمیکرد
لب زدم
-غذای بیرون دوست ندارم
ابروهاش و انداخت بالا
-جدی؟
اوهومی زیر لب گفتم که چشمکی زد و پچزد
- مشکلی نداره این که! خودم برات آشپزی میکنم
موجی بود
اصلا نیمفهمیدمش..
آروم زمزمه کردم
-میخوام برم خونه
سر تکون داد
-باشه شام بخورم برم
نمیدونم چی تو قیافه ام دید که زمزمه کرد
-برو...
خودش جلو تر راه افتاد
قفل در و باز کرد
رفتم بیرون از ساختمون
منتظر موند
- برو دیگه..بدو داخل خونه کوچولو
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_26
چه صمیمی ام شده بود باهام
زیر لب گفتم
- شما بفرمایید خونه من بعدش میرم
یکم اخماش رفت تو هم
- برو تو بعد! در یالا ..چرا منتظر اونجا وایسادی..
لبموگاز گرفتم ، بی اراده این کار و کردم
-کلید و هتل جا گذاشتم ، باید برم از هتل بیارم شبتون بخیر
خیره بود بهم
وقتی پشت کردم سمت آسانسور برم گفت
-کلید دارم صبرکن بدم
چشمام درشت شد
کلید خونه ی من و این داشت؟
رفت داخل خونه
چند لحظه بعد برگشت و کلید و جلوی روم گرفت
رفتم جلو
ازش گرفتم و امتحان کردم ، که در باز شد ..
چشمام گشاد تر از این نمیشد
لب زدم
-از کجا اوردی؟
-کلید اپارتمان خودمو نداشته باشم؟
مات موندم
اینجا کلش برای این بود ؟
-اپارتمان؟
با چهره ی تخص نگاهم کرد
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_27
-اره
هتل بس نبود اینجام باید تحملش میکردم؟
حالا این هیچی
صاحب خونمم بود
دیگه چی بد تر از این داشتیم؟
تنها چیزی که تونستم بگم شب بخیر بود
رفتم داخل و در و به هم کوبیدم
خوابم می اومد.
خودم و انداختم روی کاناپه ولی یاد نگاهش افتادم
لعنتی نگاهش پر از جذبه بود
اون وسیله پیشگیری از بارداری
آخرین سایز بود
صورتم با تصورش سرخ شد
یه نیشگون از خودم گرفتم
-حیا کن دختر ..
با خودم زیر لب اینو زمزمه کردم و چشم بستم
انقدر خسته بودم که سریع خواب رفتم
با کوبیده شدن در از خواب پریدم
کی داشت در و اینطوری محکم میزد؟
قلبم اومد توی دهنم
ضربان قلب روی هزار بود ..
در و باز کردم سریع که با دیدن کارن عوضی مات موندم
یهو از خواب پریده بودم نمیدونستم قیافه ام چه شکلیه که با دیدن قیافه ام خنده اش گرفته بود
هی دستشو روی چونه و لبش میکشید تا خنده اش و کنترل کنه
-برو تو
اینو گفت و به من مهلت نداد اومد تو خونه ام
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_28
با چشمای گشاد نگاهش کردم
چش شده بود این امشب
دیگه نتونستم آروم باشم و با صدای بلند گفتم
-چیشده؟چرا اینجوری میکنید آقای محترم
به دستش اشاره کرد
-برات شام اوردم جوجه
به دستش نگاه کردم
راست میگفت
ظرف و سمتم گرفت که ازش گرفتم
زیر لب تشکر کردم
دست به سینه نگاهش کردم
-حالا برین خونه اتون استراحت کنید...
شونه بالا انداخت
سمت پذیرایی راه افتاد و لب زد
- همینجا راحتم بشین غذاتو بخور
بعد انگار چشمش به یه چیز افتاده باشه نیشخند زد
زد نگاهش و گرفتم
با دیدن لباس ز ی .. که روی زمین بود از خجالت سرخ شدم
طرح کارتون داشت
سریع خم شدم و از روی زمین برش داشتم
سریع با قدمای بلند سمت اتاق رفتم
ولی صداش و از پشت میشنیدم
-بزرگ شدی ولی طرح باب اسفنجی میگیری ؟ الان باید توری و رنگ مشکی بگیری...
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_29
تنها کاری که تونستم این بود کوسن روی مبل وبردارم و سمتش پرت کنم
که تو هوا گرفتنش و خندید
سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد
سریع داخل اتاق شدم و اون لباسایی که دستم بود انداختم روی تخت
به خودم تو آینه نگاه کردم
یا خدا
این چه سر و وضعی بود داشتم من؟
موهااام
چند تارش بالا سیخ وایساده بود
سری یه سر و سامانی به وضعیت خودم دادم
لباسامو تو حموم عوض کردم
موهام وشونه زدم
به بالم لب گرفتم دستم
که یهو صدای اون بی ن ا م...س اومد
-نیومدم که ببینمت بپسندمت یا بگیرمت ، بیا بشین
چشمام گرد شد
در اتاق و باز گذاشتم ؟
خاک بر سرم
نشسته بود روی مبل و به اتاق نگاه میکرد
همینجوری مات مونده بودم
خودم دستش سیب بود
داشت گاز میگرفت
یعنی آشپزخونه ام رفته بود
از خجالت سرخ شدم ، اینو آینه ها کاملا معلوم میکردن
چون گونه هام قرمز شده بود
با خجالت آروم رفتم بیرون
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_30
رفتم بیرون که به میز اشاره کرد
با تعجب نگاهش کردم
-برات پاستا درست کردم
چشمام گشاد شد
-چی؟
اینو با داد گفتم که تک خنده ای کرد و گفت
- دوست نداری؟
سرمو به نشونه ی نه تکون دادم
- نه موضوع این نیست ، مگه آشپزی ام بلدی ؟
چشمکی زد
- فقط این یه مورد و
دروغ چرا
خیلی وسوسه شده بودم بخورمش
خیلی گشنه ام بود
پس سمت میز رفتم
زیاد درست کرده بود
فقط نمیدونم چرا در زدنی تو دستش ندیدم
انگار فکرمو خوند
که گفت
- رو جا کفشی گذاشته بودم ، برداشتم آوردم
اهانی گفتم
-ممنون
من تازه باهاش آشنا شده بودم
اینکه این وقت شب خونه ام بود اصلا درست نبود
اگه یکی از همسایه ها میفهمید برام حاشیه درست میکرد
-میرین از خونه ام بیرون ؟
سرشو به نشونه ی نه تکون داد
-راحتم من
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_31
دیگه اون روی سلیطه ام بیدار شده بود.
هی با احترام میگفتم برو بیرون
هی نمیرفت
اونم از چند ساعت پیش که به زور خفتم کرد
حالا ام پاهاشو انداخته رو هم
دست به سینه منو نگاه میکنه
-من ناراحتم ، لطفاً اینو خوردیم برو
دو تا بشقاب و دوتا چنگال و قاشق آوردم
کارام و با حرص انجام میدادم
کوبیدم روی میز
از اون ظرفی که داستان گذاشته بود برای دوتامون کشیدم
یکی رو گذاشتم جلوش
یکی رو جلوی خودم
نیم نگاهی به غذا انداخت
- من با این سیر نمیشم!
اخمام رفت تو هم
پس مرض داشت برا منم آورده بود؟
داشت اذیت میکرد
خواستم غذامو بزارم جلوش که گفت
-اصلا پاستا نمیخوام یه چیز دیگه میخوام
بعد شیطون نگاهم کرد
یه قاشق با حرص خوردم و همونحور که قورت میدادم گفتم
-اینجا نداریم چیز دیگه ، برو خونه مادرت حتما پیدا میکنی!
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_32
اخماش یکمم تو هم نرفت
فکر میکردم بهش برمیخوره
ولی شونه ای بالا انداخت
-مطمعنی؟!پشیمون میشیاا..
رسما داشت باهام ل ا س میزد ، عصبی گفتم
-نمیشم..
سر تکون داد و از جاش بلند شد
هاج و واج نگاهش کردم
هنوز که نخورده بود پاستارو ..
انگار فهمید که خم شد طرفم
با انگشت یه ضربه کوچیک به بینیم زد
چشمام گشاد شد
با دیدن این واکنشم گوشه لبش رفت بالا و چشمکی زد
-همشو برای تو آورده بودم جوجه..
بعد سمت در رفت و از خونه زد بیرون
در خونه رو محکم بست
به پاستایی که برام آورده بود نگاه کردم
بشقاب خودم و برداشتم و شروع کردم خوردن
لامصب
چه خوشمزه ام درست کرده بود
تموم که کردم بشقاب خودشم برداشتم..
اونم تموم کردم
ظرفا رو شستم
یکم فیلم دیدم
همش میخواستم اتفاقات امروز و از ذهنم بیرون کنم ولی نمیشد
خیره بودم به تلویزیون که تو همون حالت خوابم برد
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_33
با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم
پنج صبح بود
بلند شدم و سرویس رفتم اومدم
نشستم جلوی میز آرایش
همه چی یهو از جلوی چشمام رد شد
رئیس خشن و بی اعصاب هتل و
واحد روبه رویی من و
رفتن من به خونه اش
اومدنش به خونه ام
شام درست کردنش ..
لبمو گاز گرفتم و لوازم آرایشی رو گذاشتم جلوم
رژمو پررنگ کردم امروز برخلاف همیشه
ریمل و خط چشم کشیدم
کرمم زدم
ساده بود ولی بهم می اومد
بلند شدم
لباس پوشیدم ..
تایم رفتن شده بود دیگه
از خونه زدم بیرون
سوار آسانسور شدم
همینکه خواست بسته شه یهو یکی مانع شد
سرمو آوردم بالا
کارن و دیدم
تیپ رسمی زده بود
بوی ادکلنش از ده متری داد میزد
انگار باهاش دوش گرفته بود
من و شلوار مشکی با کراوات و پیراهن سفید
آروم سلام دادم
یه گوشه جمع شدم ..
اصلا نمیخواستم به این فکر کنم که هماهنگ شده با من بیاد بیرون
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_34
رسیدیم به پارکینگ
خواستم سمت در بزم که فهمید
صدای بمی که اول صبح جذابیتش دو برابر بود بلند شد
-میرسونمت!
نمیتونستم مخالفت کنم
وقتی مسیرامون یکی بود
فقط تونستم سری تکون بدم
در سمت عقب و خواستم باز کنم که گفت
-من راننده ات نیستم! بیا جلو
رفتم جلو
همینکه نشستم در و محکم کوبیدم به هم
بیشعور
خب شاید من عقب راحت تر بودم
نشست توی ماشین
برگشت سمتم
-یکم با در مهربون در باش خانم!
اینو زمزمه کرد
فلسفه اینکه همه مردا رو در ماشین شدیدا حساس بودن و نمیفهمیدم
چیزی نگفتم
اونم شروع کرد رانندگی کردن
داشت خوابم میبرد
که یهو آهنگ گذاشت و صداش و زیاد کرد
آی مردم آزار و سگ...
میدیدم از گوشه چشم نگاهم میکنه
جلوی هتل که رسیدیم خواستم پیاده بشم
ولی قفل مرکزی رو زد
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_35
برگشتم سمتش
چشمام درشت شده بود
این روزا شمار تعجب کردنم از دستم در رفته بود
با بهت گفتم
-چیکار میکنی؟
نیشخندی زد
-انتظار نداری که با این لبای قرمز و صورت رنگی بزارم بری اون تو هوم؟
داشتم شاخ در می آوردم از پروییش
با اخمای در هم غریدم
- به تو چه ها؟ دقیقا چیکارمی؟ مامانمو ، بابامی داداشمی ؟ اونا اینجوری نمیکنن که تو...
حرفمو قطع کرد
گوشه شالمو گرفت و برد سمت لبام
خواستم دستشو پس بزنم
ولی با حرفاش پشمام ریخت
-اونا غیرت ندارن ولی من روت غیرتی ام!
نمیدونم چرا دلم لرزید
- رو همه کارمنداتون غیرتی میشین؟!
با حرف بعدیش تموم اون حس خوب پرید
-برو دختراش اره!
بعد چشمکی زد
بدبخت هول ه و س باز
دستمو سمت دستگیره بردم
با اخم گفتم
-بازم کن
کارش تموم شده بود ، پس بدون بهانه باز کرد
فقط وقتی داشتم در و میبستم گفت
-تو آشپزخونه کار میکنیا!
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_36
انگار منو آتیش زدن با این حرفش
برو بابایی گفتم
صدام بلند بود
ولی از اونجایی که داخل ماشین بود فکر نکنم شنیده باشه
مهم نبود
سریع سمت هتل رفتم
وارد اتاق پرو شدم و لباسمو عوض کردم
رفتم سر کارم
یه ساعتی میشد از اومدنم
سخت مشغول کار بودم که حضور یکی رو کنارم حس کردم
سرمو چرخوندم
کارن بود
دوستم که کنار من بود برگشت چیزی به من بگه که با دیدن کارن به سرفه افتاد
دو تا زدم پشت کمرش
سرفه اش بند اومد
بدبخت ستون مهره کمرش شکست از ضربه هام فکر کنم
-آخ کمرم!
بعد سریع صاف شد
-آقای تهرانی چیزی شده؟ چیزی میخواین بهمون میگفتن خودمون می آوردیم اتاقتون؟
بدون توجه به حرف نغمه به من نگاه کرد
-به تو نگفتم مگه تو آشپزخونه کار میکنی؟
قصد داشت جلوی همه تحقیرم کنه؟
اخمام و کشیدم توی هم
برگشتم سمتش
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_37
-منم گفتم اونجا کار نمیکنم
-بیخود
نغمه فهمید اوضاع خوب نیست
همش سعی میکرد آرومم کنه
دستمو از دستش کشیدم بیرون
-ولم کن نغمه..
کارن نگاهش به دستای نغمه خورد
با تای ابروی بالا رفته و نگاه جدی زمزمه کرد
-شما نباید الان سر کارتون باشید؟
نغمه هول کرده بود
-الان میرم
بعد منو جا گذاشت و رفت
کارن به محوطه ی بیرونی اشاره کرد
-بریم اونجا حرف بزنیم
بی حرف راه افتادم
چون حوصله شایعه شنیدن نداشت
گوشه حیاط وایسادم
اومد جلو روم و فکمو گرفت
آورد بالا
-میرین مثل یه دختر خوب تو آشپزخونه!
-نمیرم
-میری!!
مثل بچه ها پامو کوبیدم زمین و گفتم
-نمیرم چرا حرف تو باشه ؟؟ نمیخوام برم من کارمو دوست دارم
حس کردم دور چشماش چین خورد
-چون من رئیستم میگم میری اونجا!
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_38
داشت زور میگفت زورگو
عوضی
تو دلم هرچی بد و بیراه بود بهش دادم
-پس من استعفا میدم
با صدای خفه اینو گفتم
که چشمکی زد
-نمیتونی!
-داری اذیتم میکنی...
دستشو گذاشت رو دیوار پشت سرم و یکم خم شد طرفم
-نمیخوام مردی تو رو ببینه
خشکم میزنه
چرا؟
-چرا نباید کسی منو ببینه ؟
گوشه لبش بالا میره
چال گونه ای که داره خیلی جذابه
دلم میخواست انگشتمو کنم توی چال گونه اش
-چون فقط من حق دارم ببینمت!چ
نزدیکتر میشه
خیلی نزدیک
چشمام گشاد میشه
کنار گوشم و حس میکنم آروم میبوسه
نامحسوس
-دختر خوبی باش و کاری که میگم بکن
هلش میدم
-برو کنار
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_39
کنارش زدم
بدو بدو از پله ها بالا رفتم
به رختکن رسیدم
بغض کرده بودم
این کاری بود که دوست داشتم و به زور پیداش کرده بودم
ولی الان مجبور بودم خودم ولش کنم برم
لباسامو جمع کردم
اومدم بیرون که خوردم به چیز سفتی
سرمو بالا آوردم
خود بی نام...وس..ش بود
راهمو کج کردم
که جلوم وایساد
-خب باشه تو آشپزخونه کار نکن..
-من اصلا نمیخوام اینجا کار کنم
امیدوار بودم متوجه لرزش صدام نشه
-ولی مجبوری!
-نیستم!
گوشه لبش بالا رفت
-پس میخوای بری زندان نه؟!
لبمو تر کردم
-زندان چرا؟
نیشخندش پررنگ تر شد
-تو قرداد نوشته کسی بخواد قبل از موعد استعفا بده چند برابر حقوق که از اول تا الان گرفته رو باید پرداخت کنه
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
(بازم دست پر اومدم چون دوستون دارم دیگه😂💋)