شاه دزد- (چند پارتی ۴۶ تا ۴۹)
مایل به ادامه؟؛
#شاه_دزد
#پارت_۴۶
#فصل_۱
عاصی جونی براش نمونده بود،قلبش ضربه های آخر رو میزد.
مثل یه ساعت خراب .
تیک تاک...
تیک تاک...
باطریش که تموم میشد برای همیشه خاموش میشد و دیگه کسی نمیتونست کوکش کنه.
شاپورم اذیت میکرد ،برام دیگه مهم نبود.
شاید زودتر ساعت خراب از کار میافتاد.
مرد ظرفی که توی دستش بود رو از لای میله ها رد کرد و گفت:
-اصلا عین خیالش نیست تو اینجا داری یخ میزنی
بیا ببین واست چی فرستاده
به تیکه های نون خشک توی ظرف نگاهی انداختم و لب هام از بغض لرزید.
باز میخواست بهم نون خشک بده.
مرد یکم جلوتر اومد و با صدای آرومی گفت:
-ولی من مثل اون عوضی نیستم
دیشب شنیدم التماس میکردی
راستیاتش دلم خیلی واست سوخت
به اطراف نگاهی انداخت و وقتی کسی رو ندید دوباره خودش رو جلوتر کشید:
-اگه بخوای از اینجا میبرمت بیرون
بهت غذای گرم میدم
حتی بخوای میفرستمت بری خونه
من جنس مردا رو خوب میشناختم،اون حرفای بوی خوبی نمیداد.
خودم رو عقب تر کشیدم و مرد بالاخره رفت سر اصل مطلب:
-فقط...یکم باهام راه بیا
قول میدم به خودتم خوش بگذره
انگار که داشت به یه غذای خوشمزه و لذیذ نگاه می کرد.
آب دهنش رو قورت داد و با اشاره به اندامم گفت:
-تو خیلی خوشگلی دختر
بدجوری هوسیم کردی
دستش رو از لای قفس رد کرد و انگشتای پام رو گرفت و گفت:
-هوم؟ نظرت چیه؟
میخوای ببرمت تو؟
.
.
(پارت ۴۷ به دلیل محدودیت جداگانه قرار میگیره)
.
.
#شاه_دزد
#پارت_۴۸
#فصل_۱
قبل از اینکه ... ش رو بیرون بیاره جیغ کشیدن و وحشت زده دستام رو جلوی صورتم گرفتم تا نبینم چقدر ذات یه آدم میتونه کثیف باشه.
خدا کجا نشسته بود که داشتن سر یه دختر بیگناه اون بلاها رو میاوردن ؟
شاکی بودم و جایی برای بردن شکایتم نداشتم.
اصلا حواسش به من بود یا رفته بود پی خوش گذرونی ونمیدید دارن یه دختر رو اذیت میکنن و روح و روانش رو با پنجه های کثیف شون میدرن.
صدای نفس نفس زدن ها و خش خش حرکت دستش بهم میفهموند داره چکار میکنه.
اون میخواست جلوی من ... کنه و این دیوونه ممیکرد.
دلم میخواست بمیرم.
اصلا اگه میمردمم بود و نبودم برای کسی فرقی نداشت.
دستام رو روی صورتم فشار دادم و هق زدم.
حس کثیفی میکردم،انگار توی لجن فرو رفتم.
مرد خرناسه ای کشید و با لحن کشیده ای گفت:
-خسیس نباش دختر
حداقل یکماز اون .. تو نشون بده
من با همونم ... میاد
حالت تهوع گرفته بود،دلم پیچ میخورد.
چند باری عق زدم اما توی معده م هیچی نبود ،فقط ته حلقم تلخ میشد.
نمیدونستم کارش رو کرده بود یا نه اما صدای فریاد شاپور تنم رو لرزوند:
-اونجا چه خبره؟
.
.
#شاه_دزد
#پارت_۴۹
#فصل_۱
صداش رو که شنیدم بغضم بلند تر ترکید.
نمیدونستم باید بترسم یا خدا رو شکر کنم که یکی اومده سراغم.
از بدبختی و درد بیشتر میترسیدم، دیگه درد بیشتر رو نمیتونستم تحمل کنم.
امل صدای اون بیشرف که بدجور ترسیدهبه نظر میرسید و لریده بریده گفت:
-آ...آقا...من
یعنی...شما...اینجا...
بالاخره به خودم جرات دادم و لای انگشتام بهشون نگاه کردم.
شاپور نگاه تندی بهم انداخت از اون نگاه ها که انکار فقط میخواست ببینه خوبم یا نه.
هنوز نفس میکشم یا مردم.
بعد نگاهش به طرف مردی کشیده شد که هل هلکی ... رو توی شلوار پنهون میکرد.
انکار یکهو بهش صاعقه خورده.
غرشی کرد و به طرف مرد یورو برد.
یقه ش رو توی مشتش گرفت و چمان مشتی توی صورتش کوبید که خون از دماغش شره کرد.
مرد تلو تلو خوران عقب رفت و شاپور نعره زد:
-صادق...کدوم گوری هستی پس تو؟
بیا دختره رو ببر تو
صادق سراسیمه وارد حیاط شد و با چشمای وق زده بهمون نگاهی میکرد.
شاپور واقعا شبیه یه گرگ شده بود.
چاقوی ضامن داری داری از جیبش بیرون آورد و مرد به تته پته افتاد:
-آقا...غلط کردم
نوکرتم ...اونجوری که فکر...
شاپور دوباره مشتی توی صورتش کوبید و اینار مرد نقش زمین شد.
قبل از اینکه به خودش بیاد بالای سرش وایساد.
پاش رو روی قفسه مرد گذاشت و گفت:
-فکر نکردی اگه بفهمم دهنت و میگام؟
(اوه اوه یعنی قراره چی بشه؟)