هرچی از زیبایی این رمان بگم کمه..››

پس مایل ب ادامه؟؛

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_15

- عوضی ام! جدیدا ام بدجور روی تو قفلی ام پس حواست باشه کج نری که اون موقع حالیت میکنم عوضی بودن یعنی چی باشه دخترم؟ 

ولم کرد 

از آسانسور رفت بیرون 

مات حرفش بودم 

به من گفت دخترم؟ 

دلم یه جوری شد .. یه حس خوب 

لبخند کمرنگی زدم

منم رفتم بیرون 

لباسامو عوض کردم و کلا از هتل زدم تو خیابون 

همینجوری داشتم برای خودم راه میوفتم 

و ذهنم درگیر رفتار عجیب کارن ، رئیس شرکت بود که یهو صدای بوق از پشت سرم شنیدم 

سعی کردم اهمیت ندم ولی پشت سر هم میزد 

برگشتم و باعث می‌شد سر درد بگیرم 

یه اکیپ پسر بودن

با اخم خیره اشون شدم 

که پنجره رو داد پایین 

داد کشید 

+جوون چه جیگری؟ 

منم که زبون دراز ، لب زد 

_جیگر مامان خوشگلته بچه جون

نیشخند کثیفی زد 

+زبوونشو‌و...چون میده برا ----

با چیزی که گفت فشاری شدم 

میخواستم برم دعوا که صدای یکی از پشت سرم اومد

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_16

-چه گوهی خوردی؟ 

برگشتم و با دیدن کارن که صورتش کبود شده بود خشکم زد 

لعنتی اینجا چیکار میکرد این؟ 

دستمو کشید و برد عقب 

کنار گوشم با چشمای عصبی و لحن بد گفت 

- میری می‌شینی تو ماشین من تا بیام

اول خواستم مخالفت کنم

ولی دیدم خیلی عصبانیه برای همین سرمو تکون دادم 

سوییچ و گرفت سمتم 

صدای پسره می اومد

- یه شب تو یه شب ما ، ما که بخیل نیستیم برادر

خون خونمو میخورد ولی میترسیدم برم جلو 

برای همین سمت ماشین کارن راه افتادم

اونم سمت ماشین رفت 

نمیدونم بهشون چی گفت که یکی از پسرا پیاده شد 

همین که پیاده شد مشت محکمی به صورتش زد 

پسره افتاد رو زمین 

هینی کشیدم و دستمو گذاشتم رو دهنم 

وای..

بدجور پسره رو میزد 

دوستای پسره اومدن کمکش 

ولی کارن عصبی تر از این حرفا بود 

دو تا میزد یکی میخورد 

با سه نفر داشت دعوا میکرد.

بلاخره چند نفر جداشون کردن و به محض جدا شدن اون پسرا سریع جیم شدن 

اروم سمتش راه افتادم

جلوش وایسادم که تا نگاهش بهم خورد عصبی اومد جلو 

مچ دستم و گرفت و فشار داد 

با دندونایی که به هم میسابید غرید 

-مگه نگفتم تو ماشین منتظرم باش ها؟ دوست داری همه با این مانتو تنگ و شلوار جذب که همه چیت و ریخته بیرون ببیننت نه؟؟؟؟

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

‌.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_17

قلبم ریخت

چه گیری داده بود به من بدبخت.. 

صدام لغزش داشت 

اخ لعنت بهش 

میترسیدم ازش 

-گفتی ..

فقط تونستم اینو تو جواب سوالاش بدم .. 

رسیدیم به ماشینش 

دستمو کشید 

هلم داد توی ماشین و در و به هم کوبید 

میترسیدم ازش 

مخصوصا حالا که عصبی بود ازم 

-کجا میریم؟ 

هیس کشیده ای گفت 

که لال شدم ... 

داشت راه خونه رو می‌رفت 

پاشو گذاشته بود رو گاز 

من تازه با م افتاد کلید خونه ام مونده تو هتل تو کمدم

ولی مگه جرعت داشتم چیزی بگم ؟

ده مین بعد جلوی در خونه بودیم

+پیاده شو... 

پیاده شدم

لبخند مصنوعی زدم و گفتم 

_مرسی که تا اینجا منو رسوندید 

خواستم از کنارش رد بشم که دستمو گرفت 

+کجا؟ 

_کار دارم بیرون

بیخودی گفت 

دوباره با فشار برم گردون سمت آسانسور 

به زور مجبورم کرد سوار آسانسور بشم

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_18

باهاش سوار آسانسور بودم 

ضربان قلبم رو هزار بود

از استرس داشتم میمردم

آب دهنمو قورت دادم 

صدای آرومم بین نفسای عصبیش بلند شد 

- من و داری کجا میبری؟

یه جوری چپ نگاهم کرد که کلا خفه شدم ‌..

جلوی واحد وایسادیم 

من که کلید نداشتم 

وای 

کیفمم یادم رفته بود از داخل ماشین بیارم 

با استرس نگاهش کردم 

-شما بفرمایید داخل واحدتون من میام ..

انگار تصمیم گرفته بود حرف گوش کن باشه 

در واحدش و باز کرد

-بیا برو تو ..

با صدای بم و جدی اینو گفت 

سرمو بالا گرفتم و دور و بر و نگاه کردم 

چشمام گشاد شد 

-با منی؟

با چشم اشاره کرد دوباره بهم 

سرمو به نشونه ی نه تکون دادم 

- نه من نمیخوام ممنون خودم خونه دارم 

- میای تو یا به زور کارم و کنم؟

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_19

دوباره خواستم مقاومت کنم ولی با اهمیت که کرد زهرم ترکید 

سریع رفتم تو 

همین که در بسته شد برگشتم سمتش 

استرس داشتم 

قلبم تند میزد 

لب زدم 

-اقا برم خونه ام ، دیگه مزاحمتون نشم .. 

برگشت سمت در 

کلید و یه روز رو قفل چرخوند و از رو در برداشت 

مثل سکته ایا نگاهش کردم

این زده بالا

بلایی سرم نیاره یه موقع ؟ 

صدای خش دارش اومد 

-بشین!

نشستم روی مبل های راحتیش.. 

به تم خونه اش نگاه کردم ، طوسی 

قشنگ بود

فقط یکم خونه اش به هم ریخته بود

لباش روی مبل بودن 

طرفا روی اپن 

یکم شلخته بود

-برا چی در و قفل کردی ؟ نمیزاری برم خونه؟ 

در یخچال و باز کرد 

دو تا سیب آورد بیرون

یکی رو سمتم پرت کرد که رو هوا گرفتمش 

-چیزی میخوری بیا بردار...

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_20

با تعجب به سیب بعد بهش نگاه کردم 

آرنجش و گذاشته بود روی اپن و همونجور که گازی از سیب می‌گرفت به من نگاه میکرد

-چرا منو آوردین خونتون؟ 

چون دوست داشتنی زمزمه کرد 

نگاهش هیز نبود 

هرچی بود نگاه بد نداشت کج نداشت .. 

خوب بهم نگاه میکرد 

آب دهنمو قورت دادم و گفتم 

- ممنون از مهمون نوازیتون من دیگه باید برم 

نچی کرد 

-یه چند تا چیز و باید بهت بگم 

منتظر نگاهش داشتم 

همش استرس داشتم یه اتفاقی بیوفته 

ولی اون کاری نمی‌کرد 

اومد نشست جلوم روی مبل 

معذب بودم 

کم‌کسی نبود

کل هتل های ایران و چند کشور دستش بود 

-از فردا مانتو کوتاه نمی‌پوشی! آرایش نمیکنی ؛ با پسر بگو بخند نمیکنی .. مهماندار نیستی یه بخش دیگه میفرستمت که اکثرا دختر باشن مثل آشپزخونه 

با چشمای گشاد نگاهش کردم 

-یعنی چی؟ 

تای ابروشو بالا داد

-دوباره تکرار کنم حرفامو؟

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

(دوست دارم زودتر ادامشو براتون بزارم🥲💔)