سخن مدیر وبلاگ:(خب خب با اینکه یکم تعداد رمانا داره بالا می‌ره ولی این رمانا هرچی ادامه پیدا میکنم ب شدت جذاب تر میشن و خودمم میخونمشونو برای تک تکشون هیجان دارم پس اگ دوست داشتین حمایت کنین و بخونینشون چون پشیمون نمیشین و منتظر کارای بیشتر باشید)

.

.

#فوتبالیست_من🌪

#𝑷𝒂𝒓𝒕_1

‌‌

- قرص اورژانسی یادت نره خانومم

من جلوگیری نکردم..

‌به سمت حموم رفت و من تو همون حالت لوس جوابشو دادم : 

- اگه نخورم چی میشه؟

دوست نداری بابا بشی؟

‌‌

جلوی در حموم مکث کرد و نیم رخش رو به سمتم گرفت

از گوشه چشم نگاهم کرد  :

- ما قبلا راجب اینا حرف زدیم..نزدیم؟!

حرصی از اینکه همیشه حرف ، حرف خودشه روی تخت نشستم و ملافه رو دور تنم پیچیدم..

- ولی من دوست دارم ازت بچه داشته باشم..

راه رفته رو برگشت و رو به روم وایستاد تموم سعیش رو کرد که آرامش رو حفظ کنه و خب ظاهراً موفق هم بود که  آروم غرید :

- خوشت میاد هربار بعد از راب..طه تر بزنی تو اعصاب من؟

مگه ما باهم صحبت نکردیم؟

نگفتم بچه مانع پیشرفتم میشه؟

نگفتم هنوز زوده؟

نگفتم من جا دارم برای پیشرفت و نمی‌خوام سنگ بشه جلوی راهم؟

گفتم یا نگفتم؟

ترسیدم آب دهنمو قورت دادم و آروم سر تکون دادم

نفس عمیقی کشید و پلک هاشو روی هم گذاشت :

- پس چرا لج میکنی قربونت برم من؟

دلخور ازش حرفی نزدم و اون هم با دیدن سکوتم چیزی نگفت..

 بو..س..ه آرومی روی پیشونیم زد و به سمت حموم رفت..

هوف کلافه‌ای کشیدم..

امشبم نتونستم بهش بگم..

بهش بگم که دیره برای قرص خوردن..

که اگه قرص هم بخورم فایده ای نداره..

که ما خیلی وقته بند و آب داده بودیم..

╌╍╍╌╍╍╌•|🩶|•╌╍╍╌╍╍╌

.

.

#فوتبالیست_من🌪

#𝑷𝒂𝒓𝒕_2

از روی تخت بلند شدم و ملافه‌ای که دور خودم پیچیده بودم رو با یک دست نگه‌داشتم و با دست دیگم لباسایی که هر کدومشون یه سمتی افتاده بودن رو جمع کردم..

‌‌

خستگی هنوز توی تنم بود و حس میکردم تموم تنم کوفته‌اس..

لباسا رو که جمع کردم رو به روی آینه ایستادم با دیدن ک...بودی های زیر استخون ترقوه ام نفس حرصی کشیدم و شروع کردم به زیر لب غر زدن : 

- ای بدبخت ساغر معلوم نیست با آدم ازدواج کردی یا یه حیوون درنده..

با دستی که دور شکمم حلقه شد هین بلندی کشیدم و به خودم اومدم..

- داشتی میگفتی عزیزم..

که حیوون درنده؟!

دستشو از دور کمرم باز کردم و از زیر دستش در رفتم ،  همون‌طور که به سمت حموم میرفتم ، با هواس پرتی گفتم :

- دوروغ میگم مگه؟

دائم تن و بدنم کبوده 

سیرمونی نداری که!!

من موندم چجوری قراره شش ماه تحمل کنی نزدیکم نشی..

اخمی کرد و آروم و سوالی لب زد :

- شش ماه برای چی نزدیکت نشم؟

سرمو تکون دادم و با من من گفتم:

- منظورم این بود..اگه حامله بشم چطوری میخوای طاقت بیاری..!

مشکوک نگاهی به سر تا پام کرد و با لحن جدی گفت :

- تا من نخوام که خبری از بچه نیست‌..

باز شروع نکن ساغر تورو جدت که حوصله ندارم...

برو یه دوش بگیر بیا یه چیزی بخوریم ، کلی کار دارم امروز..

╌╍╍╌╍╍╌•|🤍|•╌╍╍╌╍╍╌

.

.

#فوتبالیست_من🌪

#𝑷𝒂𝒓𝒕_3

ترسیده از اینکه باز هم سوتی بدم حرفی نزدم و در حموم رو بستم..

دوش کوتاهی گرفتم...

زیر آب مدام به این فکر میکردم که امروز هر طوری شده بهش بگم..

بس نبود هر چی پنهون کردم؟

بلاخره که چی؟

باید می‌فهمید یا نه؟

بعد از پوشیدن لباس هام با همون موهای نم دار به سمت آشپزخونه رفتم..

میز صبحونه رو که آماده کردم به سمت اتاقش رفتم تا صداش کنم..

یه قدمی اتاق بودم که صدای حرف زدنش با کسی منو وادار به صبر کرد..

جلوتر رفتم و از میون در نیمه باز اتاق نگاهش کردم 

پشتش به من بود..

- میگی چیکار کنم امیر؟؟

نمیتونم تو صورتش نگاه کنم و یهو بگم همه چی تمومه!!

بهت گفتم بهم وقت بده ، همه چیزو اوکی میکنم!!

‌‌

مکثی کرد‌ و به حرفای امیر گوش داد و بعد از چند ثانیه دوبار گفت :

- باشه ، باشه میدونم خودم...

یه بار گفتی گفتم باشه!!

حلش میکنم..

‌‌

باز هم مکثی کرد و اینبار دستی توی موهای پر پشت و مشکی‌اش کشید.. 

‌هر وقت کلافه میشد این کارو میکرد

‌‌

صبر کرد تا حرف امیر تموم شه و این بار با صدای دو رگه‌ای آروم گفت :

- خیلی خب..

‌تو همین هفته طلاقش میدم!!

‌‌

طلاق؟!!

کی رو قراره طلاق بده؟؟

صدایی تو مغزم پیچید..

که جز تو مگه زن دیگه ای داره؟

حالا دلیل مخالفتش برای بچه‌دار شدنو فهمیدم..

پیشرفت بهونه بود...

هدفش خلاصی از دست من بود..

میخواست مانعی برای جدایی نداشته باشه..

حس کسی رو داشتم که از یه ارتفاع بلند به زمین افتاده..

کسی که داره تو آب دست و پا میزنه تا نجات پیدا کنه..

کسی که داره توی آتش میسوزه و دم نمیزنه..

از کار افتادن ضربان قلبم رو برای ثانیه ای حس کردم..

انگار تموم بدنم از کار افتاده..

صدای یزدان توی گوشم اکو میشه.. طلاق؟؟؟

╌╍╍╌╍╍╌•|🤍|•╌╍╍╌╍╍╌

.

.

#فوتبالیست_من🩶

#𝑷𝒂𝒓𝒕_4

ناباور قدمی به سمتش برداشتم...

صدای در بلند شد و با بلند کردن سرش تازه متوجه من شد..

نگاهش نگران شده یا من اینطور حس کردم؟!

ترسیده؟

از چی؟

اول و آخر که باید بهم میگفت..

‌‌

بالا و پایین رفتن سیبک گلوش رو دیدم..

وقتی اسممو صدا  کرد صداش انگار از اعماق چاه بیرون اومده :

- ساغر..

نگاهش کردم..

اونقدر که تصویرش جلوی چشمام تار شد..

قدمی به سمتم برداشت که لب زدم :

- جلو نیا..

- از کِی اینجایی؟!

فهمیده بود که فهمیدم؟!

این از چهره‌اش مشخص بود..

از طرز نگاهش‌‌..

تلخندی زدم :

- از همه چی تمومه..

- برات توضیح میدم..

اشک دیدم رو تار کرده بود..

با چونه لرزونم گفتم :

- چیو میخوای توضیح بدی؟

چیزی برای توضیح مونده؟

هر چی نیاز بود رو شنیدم..

چشماشو ازم دزدید و سرش رو پایین انداخت..

معلوم بود معذبه...

- میخواستم زودتر بهت بگم...

‌‌

زودتر بهم بگه؟!

زودتر گفتنش دردی رو دوا میکرد؟!

زودتر گفتنش مانع علاقه ام بهش میشد؟

علاقه‌ای که یکی دو روزه نیست؟!

‌‌با صدای لرزون از بغضم گفتم :

- زودتر گفتنت دردی رو دوا میکرد؟

‌‌

╌╍╍╌╍╍╌•|🤍|•╌╍╍╌╍╍╌

.

.

#فوتبالیست_من🍸

#𝑷𝒂𝒓𝒕_5

نمی‌دونم توی نگاه خیره‌ام چی دید که پلک‌هاشو روی هم فشرد و اروم‌ گفت :

- برات خونه میگیرم ، تموم هزینه های دانشگاهتو میدم..ماشین..هر چی که بخوای..فقط..

اشکی که از چشمم پایین اومد گونه چپم رو خیس کرد..

وقتی وسط حرفش میپرم ، ‌صدام هنوز همون لرزش رو داره :

- وقتی اومدم تو زندگیت کدوم از اینا رو داشتی که حالا میخوای با وعده اینا طلاقم بدی؟

گوشه چشماش جمع شد...

دستش رو پشت گردنش کشید و گفت :

- سختش نکن ساغر...

نمیتونم پشت پا بزنم به همه چیز برای یه ازدواج مسخره..

مسخره؟

تمام اون عشق و علاقه رو تو یه کلمه خلاصه کرد؟

مسخره؟

اون نوازشا..

اون ب..وس..ه ها..

همه و همه از نظر اون مسخره بود؟!

‌‌

به سمتم اومد..

دست راستمو توی دستش گرفت و همونطور که پشت دستم رو نوازش میکرد گفت :

- مگه خودت همیشه نمیگفتی باید پیشرفت کنم؟

مگه نمیگفتی اونقدر باید پیشرفت کنم که همه کسایی که بهم پشت کردن حسرت بخورن؟

الانم همینه..

من میخوام پیشرفت کنم..

میخوام اسمم بشه تیتر اول همه روزنامه‌ها..

‌‌

پلک زدم و حالا چهره ‌اش برام واضح تر بود..

نم اشک روی پوست صورتم تو ذوق میزد..

نگاهش به چشمامه و ظاهرا میخواد تاثیر حرفاشو بفهمه..

- قرار بود باهم پیشرفت کنیم نه اینکه..

‌‌

وسط حرفم پرید و اجازه نداد جمله ام رو تکمیل کنم :

- همه آدما از یه جایی به بعد مسیرشون از هم جدا میشه ساغر..

حرفی نزدم و فقط نگاهش کردم..

بی رحم شده بود...

╌╍╍╌╍╍╌•|🤍🥂|•╌╍╍╌╍╍╌

ب نظرم قشنگن ولی بازم..حس میکنم پایانش..🥲💔