زاگرس- (چند پارتی ۱۱ تا ۱۶)
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_یازده
این خفگی کاری به سرم آورده که حتی هوای آزاد را هم نمیتوانم نفس بکشم!
لب جوبی که میدانم تا یکی دو ساعت دیگر موتور آب را خاموش میکنند و آبش ته میکشد، مینشینم.
زانوهایم را بغل میگیرم و آن قدر آنجا میمانم که هوا تاریک شود!
وقتی خیالم از بابت اثر کردن قرص خواب و قرص هایِ مسکن برای پادردشان راحت میشود، برمیگردم خانه.
از دیوارِ کوتاهِ کاه گلی حیاط بالا میکشم که در نزنم! که امشب را عینِ دزد یا مهمان به صبح برسانم و فردا از امشبم بی کس تر و آواره تر بشوم.
وقتی رویِ لبهی دیوارم صدایِ آقاجان را میشنوم که با غیظ میگوید:
- با اون سر و وضع کجا بودی؟
صدای پوزخندم وقتی از دیوار پایین میپرم به گوشش میرسد. جوابش را نمیدهم و در عوض خودم سوال مطرح میکنم:
- آقاجون اگه اجازه میدی شبو تو اتاق خونتون سحر کنم تا این مرده بیاد ورم داره ببره شرمو از سرت کم کنم، اگه نه که برم تو همون بیابون بخوابم!
مواخذه گرانه اسمم را صدا میزند:
- نبات!
بغض دارد خفهام میکند؛ از بی پدری و بی کسی بد بُریدهام.
برمیگردم سمتش و لب میزنم:
- اجازه میدی؟ یا میخوای همین حالا بهش زنگ بزن...
آقاجان بی رحمانه زمزمه میکند:
- زنگ میزنم!
آب سرد میریزند رویِ سرم!
⸝┈───────────────؛
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_دوازده
دست و پایم سست میشوند، خون میان رگ هایم منجمد میشود.
از تمام آن مهر و علاقهای که توی بچگی به من داشتند، یک مشتش را برایِ جوانیِ پر از مکافاتم کنار نگذاشتند؟
آقاجان غر میزند و به خانه میرود:
- دختری که تا این وقت شب تو کوچه و خیابون پرسه میزنه بچهی من نیست!
من داد میزنم که صدایم به گوشش برسد:
- من تو خیابون نبودم که آدم ببینم، رفتم بیابون که اتفاقا آدمایی مثلِ شما رو نبینم.
عزیز با صورت سرخ از خانه بیرون میزند و میگوید:
- زبون به کام بگیر دختر، عصبانیش نکن! الان زنگ بزنیم بهشون آبرو واسمون نمیمونه...
داد میزنم:
- فردا بیانو منو ببرن آبرو واستون میمونه؟! وجدانتون راحت میمونه؟ منو دارن میبرن که هر وقت دلشون واسه عزیز از دست رفتشون تنگ شد یه سنگ بهم بزنن! چرا نمیفهمین که اگه برم اونجا میمیرم...؟
ساک کوچکم پرت میشود پیشِ پایم!
لال میشوم، لال!
آقاجانِ بی سوادم چه خوب کاری کرده که شمارهی زاگرس را همراه با نشانه تویِ تلفنش برای وقت مبادا ذخیره کرده...
به ساکم نگاه میکنم و انگار روح از تنم خارج میشود و کنارم میایستد... دلم برای خودم میسوزدَ. عزیز به صورتش میکوبد و می نالد:
- نکن اسمائیل، خدا رو خوش...
بین حرف عزیز عربده میکشد:
- بذار بره!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_سیزده
دست عزیز را محکم میگیرد که به من نرسد؛ خودش هم با مخاطب آن خط تلفن حرف میزند.
خم میشوم، دستهی ساکم را چنگ میزنم، با پشت دست اشک هایم را پاک میکنم و خانه شان را برای همیشه ترک میکنم...
حالا که انقدر بی کس و بیچاره شدهام، نمیتوانم زاگرس را ببینم!
زبانم پیش او کوتاه است، کسی را پشت و پناه خودم نمیدانم.
حالم بد است و دلم میخواهد همهی زندگیام را بالا بیاورم.
در حیاط را محکم به هم میکوبم و خب، حالا خانهی دوست کجاست؟!
بینیام را بالا میکشم، من حالا فقط یک جا برایِ رفتن دارم؛ قبرستان!
که برم و بالایِ سر امیر تا جان در بدن دارم زار بزنم.
که این اشک ها را فقط او میتواند ببیند و نه هیچکسِ دیگر!
پاهایم توان و جانی ندارند اما میروم!
حرف های آقاجان را هی با خودم مرور میکنم و باورم نمیشود!
خودش ما را به این روز انداخت...
خودش آن قدر پشتِ پسرِ گردن شکستهاش را گرفت که مادرم را به جنون رساند.
خودش این آش را برایمان پخت و حالا هم...
گریه ام شدت میگیرد، از او توقع نداشتم!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_چهارده
از تاریکی کوچه ها نمیترسم، حالا که آدم ها تا این حد زخم میزنند، سگ و گرگ و روباه که بیشتر از این را بلد نیستند که...
گریه میکنم و به مسیرم ادامه میدهم، ادامه میدهم و به عالم و آدم فحش میدهم... از به دنیا آمدنم پشیمانم و خسته...
صدایِ بوق ماشینی پشت سرم میآید، ماشین فرشتهی مرگ است؛ میدانم!
پا تند میکنم که به من نرسد، از او فرار میکنم و انگار نمیشود...
از ماشینش پیاده میشود و پشتِ سر من که میدوم، میدود و دست بر قضا پاهایِ بی جانم بیشتر از چند قدم همراهی نمیکنند و به من می رسد؛ سرم داد میزند:
- کدوم گوری داری میری؟
دلم میخواهد داد بزنم " به تو ربطی ندارد! "
اما دهانم قفل شده!
شوکه و گیج و مبهوت به او نگاه میکنم و انگار نفس کشیدن از یادم رفته...
محکم تکانم میدهد، چند بار، اسمم را صدا میزند و نمیشود... آرام به پشتم ضربه میزند تا بالاخره نفسم بالا میآید... تا بالاخره حالم کمی بهتر میشود.
چند تا سرفه پشت هم میآید و آهسته با صدایی خش دار لب میزنم:
- ولم کن!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_پانزده
اخم های در همی که از آن ها میترسم، فقط همین امشب برایم مهم نیست و دومرتبه حرفم را تکرار میکنم:
- میگم ولم کن...
داد میزند سرم:
- ولت کنم که کجا بری؟
داد میزنم مثلِ خودش:
- قبرستون!
دلش برایم میسوزد؟ فکر نمیکنم! بیشتر به خاطر آبرو صدایش را پایین میآورد:
- الان دیر وقته، بشین میبرمت خونه!
میپرسم:
- کدوم خونه؟
میغرد:
- خونهی شوهرت!
مثلِ خودش طلبکار و عصبانی حرف میزنم، کاملا دست از جانم شستهام:
- خونهی شوهر من قبرستونه... میفهمی؟
خیره نگاهم میکند و دستم را محکم از دستش بیرون میکشم:
- اگه ولم کنی و دست از سرم برداری خودم میرم!
- بیابونه احمق!
حرف هایی که راجع به لیلی اش میدانم او را میترساند؟! از بیابان؟ از قبرستان این وقت شب؟!
لب میزنم:
- میدونم، ولم کن!
ولم میکند، توی نگاهش خشم میبینم و خرواری نفرت! عقب میکشد و اشاره میکند به مسیر! خودش هم سوار ماشینش میشود و من به غلط کردن میافتم!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_شانزده
جدا قرار نبود تا این اندازه بی کس و تنها باشم، بود؟!
دلم میخواهد از دست همه بمیرم! ساکم را بغل میکنم و راه میافتم.
پاهایم درد گرفته اند و ماشینِ او سر جایِ خودش ایستاده.
زیر لب زمزمه میکنم:
- وقتی داشتی میرفتی، با خودت فکر نکردی چه بلایی به سر من میاد؟
نفس عمیق میکشم سوزِ هوا را و بغضم میترکد، دلم دارد میمیرد از غم:
- خب من الان چیکار کنم؟ کجا برم که خونمو نکنن تویِ شیشه! کجا برم که بتونم یه نفس راحت بکشم امیر؟
از تاریکیِ هوا، از زوزهی سگ ها، از قبرستان ترسناکِ آبادی وحشت کردهام و از سر بی پناهی لال مُردهام.
جلویِ در ورودی، از نور مختصر لامپ نیمسوز چراغ برق استفاده کرده و مسیر تقریبی را رصد میکنم، کمی آن طرف تر آدمی خوابیده که شاید منتظر تازه عروسش باشد!
که شاید بین تمام آدمها فقط یک نفر بخواهد این نوعروسِ سیاه پوش را...
صدایِ پارس سگ میآید و جیغ میکشم!
نزدیکی هایِ من است یا نه را نمیدانم اما دارم زهره ترک میشوم.
جیغ میزنم و به در آهنی میچسبم، گریه میکنم و نمیدانم باید چه خاکی تویِ سرم بریزم!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
(واقعا دوست دارم بدونم رمان ک جلوتر میره چ اتفاقی برای امیر افتاده..)