این رمان به شدت هات و خواستنیه حداقل من خودم عاشقشم و بهتون پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش پس..

مایل ب ادامه؟؛🔥🎀

#سالیوان‌من🦋🫐

#پارت1

-خا‌نوم شدنت مبارک عشقم!!

لپام گل انداخت و با خجالت سرمو پایین انداختم و در ح‌موم و بستم که ادامه داد:

-من قربون اون خجالت کشیدنت بشم آخه ت‌وله سگ!!

همونطوری که سرم پایین بود گفتم:

+خدا نکنه من قربون شما بشم!!

دستشو زیر چونه ام برد و سرمو بالا آورد که بخاطر حس خجالتی که داشتم به زمین نگاه کردم که گفت:

-نگاه نگاه دلبریاشو...

هی چشمای قشنگتو ازم ندزد کار دستت میدما!!

یه لحظه شیطون گولم زد و دیگه خجالت نکشیدم و با پرویی گفتم:

+کیه که بدش بیاد!!

خنده ی شیطانی سر داد و موهای خیس‌م و از جلوی صورتم کنار زد و گفت:

-به به، این یعنی از دیشب راضی بودی؟!

بدون اینکه چیزی بگم لبخندی زدم و اومدم برم که دستمو گرفت و گفت:

-کجا؟!

جوابمو ندادی که...

رفتم نزدیکش و کنار گوشش آروم گفتم:

+سکوت علامت رضاست...

دوباره اومدم برم که اینبار مچ دستم و محکم تر گرفت و گفت:

-خب الان بد شد که چون من دوباره میخوام!!

گنگ نگاهش کردم و گفتم:

+چیو میخوای؟!

چرخشی به گردنش داد و گفت:

-مثل اینکه یه دور دیگه باید بری ح‌موم!!

┉┈┄┉┄┈┉╼🫐🦋╾┉┈┉┄┉┄

ׅ

.

.

#سالیوان‌من🧸✨

#پارت2

هول کرده بودم و به تته پته افتادم و نمیدونستم چی دارم میگم:

+اممم، چیزه، من شوخی کردم من میخواستم...

نذاشت حرفم تموم شه که اومد سمتمو انگشت اشاره اشو روی لبام گذاشت و گفت:

-هیسسسس!!!

نه دیگه خانوم کوچولو راه برگشت نداری!!

+آخه روز روشن ممکنه یکی بیاد...

دستمو با صورتش قاب گرفت و با خنده گفت:

-تو زندگی منی!! گور بابای بقیه...

پس بزار با خیال راحت زندگیمو بکنم خب؟؟!!!

از حرفش خندیدم که لپو محکم کشید و گفت:

-من عاشق خنده هاتما در جریانی؟!

هر حرفی که میزد دلم براش ضعف میرفت و دیگه اختیار از کف دادم و خودمو به دستش سپردم!!

چشمام و بسته بودم و داشتم از تک تک لحظه هام لذت میبردم!!!

بعد از چند ثانیه آروم چشمام و باز کردم و با دیدن اون چهره ای خ‌مار و خیس عرق شده اش و اون رگ برجسته ی رو پیشونیش هوری دلم ریخت که سرشو نزدیک آورد و کنار گوشم لب زد:

-دوسش داری؟!

   گفتم:

+اوممم خیلی!!!

-ای جان خوبه پس!!

با دستم صورتشو قاب گرفتم و پر ن‌یاز لب زدم:

+تو چی؟!

دوسم داری؟!

همونطور نفس نفس میزد و اومد چیزی بگه که یهو با شنیدن صدای مامانم بهت زده چشمام و باز کردم:

-پناه پناه؟!

بدون اینکه حرفی بزنم به سقف خیره مونده بودم مامانم دستشو روی پیشونیم گذاشت و گفت:

-حالت خوبه؟!

چرا انقدر تو خواب ن.اله میکردی؟!

نفس حبس شده ام و با حرص بیرون دادم و گفتم:

+خوبم!!

مامانم سری تکون داد و گفت:

-پاشو یه آبی به سر و صورتت بزن دیگه صبح شده کم کم آماده شی بری مدرسه!!

┉┈┄┉┄┈

.

.

#سالیوان‌من🧸✨

#پارت3

از جام بلند شدم و روی تخت نشستم و گفتم:

+باشه یکم دیگه میرم!!

دستمو گرفت و گفت:

-داشتی کابوس میدیدی؟!

+آره فکر کنم!!

مامانم لبخندی زد و گفت:

-من میرم صبحونه رو آماده کنم توام زود بیا!!! 

لبخندی زدم و گفتم:

+باشه!!!

بعد از رفتن مامانم محکم باصورت افتادم رو بالشت  و به حالت زار گفتم:

+کاش کابوس بود...

اما نه این یه رویای شیرین بود و این چندمین شبه که خواب میبینم دارم با غریبه ای که حتی نمیشناسمش ولی حسش میکنم عشق بازی میکنم!!

پوفی کشیدم و دستی به پام کشیدم و چشمام و با حرص بستم و لب زدم:

+شت مثل اینکه نه تنها تو خواب بلکه تو واقعیتم حموم لازم شدم!!

نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم 05:35 دقیقه

ی صبح بود!!

نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم:

+خب عالیه پس هنوز وقت دارم!!

حوله رو از داخل کمد برداشتم و از اتاق زدم بیرون ، مامانم داخل آشپز خونه نشسته بود و داشت با گوشیش ور میرفت که به محض دیدن من آروم عینکشو از روی چشماش برداشت و گفت:

-کجا میری؟!

┉┈┄┉┄┈┉╼🫐🦋╾┉┈┉┄┉┄

ׅ ׄ

.

.

#سالیوان‌من🧸✨

#پارت4

محکم به ح‌وله ی داخل دستم چنگ زدم و گفتم:

+میخوام برم یه دوش بگیرم این کابوسی که دیدم از سرم بپره!!

 یه جوری نگاهم کرد و گفت:

-یه آب به دست و صورتتم بزنی میپره نیاز به دوش نیست!!!

اخمی کردم و کلافه گفتم:

+اه مامان ول کن دیگه!!

از رو تاسف سری تکون داد و دیگه هیچ حرفی نزد و منم به سمت حموم حرکت کردم!!

دوش آب و باز کردم و زیرش نشستم و مشغول فکر کردن شدم!!!

واقعا چرا من چند شبه این خواب و میبینم؟!

اون غریبه تو خواب من کیه!؟

تعبیر این خواب لعنتی چیه؟!

تو همین فکرا بودم که صدای در ح‌موم رشته ی افکارمو پاره کرد:

-پناه ساعت ۷ شدا نمیخوای بیای بیرون؟!

شت یعنی انقدر تو فکر بودم که متوجه ی گذر زمان نشدم؟!

کی ساعت 7شد؟!

پوفی کشیدم و بلند گفتم:

+الان میامممم!!

فوری از جام بلند شدم و تند تند خودمو ش‌ستم و سرسری یه شامپویی به سرم زدم و حوله رو دور خودم پیچیدم و زدم بیرون!!

رفتم داخل اتاق و بدون فوت وقت سشوار و در آوردم و اول از همه مشغول خشک کردن موهای بلندم شدم!!

زمان داشت با سرعت میرفت و هنوز موهام کامل خشک نشده بود…

کلافه بیخیاله ادامه ی خشک کردن شدم و با همون موهای نم دار برای مدرسه آماده شدم!!!

┉┈┄┉┄┈┉╼🫐🦋╾┉┈┉┄┉┄

ׅ

.

.

#سالیوان‌من🧸✨

#پارت5

آخرین نگاه و به آینه انداختم و برای خودم بوسی فرستادم و گفتم:

+قربون خودم برم مننننن....

تو شلخته ترین حالت هم جذابم!!!

 

از رفتار بچگونه ای که داشتم دستمو جلوی دهنم گرفتم و ریز خندیدم و کوله ام از رو تخت برداشتم و از اتاق زدم بیرون!!

مامانم تنها نشسته بود و مشغول خوردن صبحانه بود...

با دیدنش آهی کشیدم و با خودم گفتم:

+چقدرتو این لحظه نبود بابام حس میشه!!

امروز دقیقا 1سال 18روزه که دیگه ندارمش!!

با یادآوری فوت بابام اشک تو چشمام حلقه زد که مامانم گفت:

-چرا اونجا وایسادی؟!

بیا یه چی بخور برو مدرسه تا همین روز اول غیبت نخوردی!!

بغض لعنتیمو قورت دادم و گفتم:

+اشتها ندارم باید زودتر برم تا دیرم نشده!!

اخمی کرد و عصبی گفت:

-اشتها ندارم دیگه چیه یالا تا یه چی نخوری نمیزارم بری!!

با لجبازی پامو رو زمین کوبوندم و گفتم:

+بخوام بخورم دیر میشه توام که به یکی دوتا لقمه قانع نیستی الاناس که عسل هم بیاد...

هنوز حرفم تموم نشده بود که زنگ خونه به صدا در اومد و گفتم:

+بیا اومدش!!!

مامانم از جاش بلند شد و همزمان که داشت لقمه میگرفت گفت:

-باشه نمیخواد بخوری این لقمه رو بخور حداقل!!

یه ۱۰تومنی ام داد دستمو ادامه داد:

-اینم پول تو جیبیت!!

لبخندی زدم و بوسه ای روی گونه اش زدم و گفتم:

+مرسی فعلا!!

اومدم از در برم بیرون که صداش مانع شد و گفت:

-سرتو میندازی پایین تا مدرسه...

نبینم تو راه شیطونی کنی میدونی که خبرا بهم میرسه!!

تک خنده ای کردم و اومدم چیزی بگم که باز صدای در بلند شد و فوری گفتم:

+آخ آخ عسل و کاشتم پشت در الان عصبیه 

من برم فعلا!!

┉┈┄┉┄┈┉╼🫐🦋╾┉┈┉┄┉┄

ׅ 

.

.

(چطور بود دوست داشتین؟من ک عاشقش شدم🥲🎀)