زاگرس- (چند پارتی ۶ تا ۱۰)
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_شش
عزیز آرام و آهسته بحث را عوض میکند:
- ماه دیگه وقتشه.
بحثی که اصلا دوست ندارم تاریخ و زمانش را بدانم، به چشم هایِ غمگین عزیز نگاه میکنم و لب میزنم:
- عزیز خیلی جلویِ خودمو میگیرم که نگم به درک! میخوام مراعاتتو کنمو نمک رو زخمی که پسرت به همهی ما زده نذارم!
عزیز لبخند میزند و میگوید:
- تو حق داری نخوای ببینیش مادر...
ادامهی جملهاش اما حالم را بد میکند:
- ولی اون هر چی که باشه باباته...
از جا بلند میشوم، حوصلهی این حرف هایِ تکراری را ندارم. بغض گلویم را دارد چنگ میزند. خسته و کلافه میگویم:
- هر چی باشه بابامه؟ یه شب سر مستی اومده خونه، اول زنشو گرفته زیر بار کتک بعد با همون بدنِ آش و لاشی که واسش درست کرده زورکی خوابیده! نه ماه بعد نتیجه شدم من، زعفرون اثر نکرده، گل گاوزبون اثر نکرده، مریم گلی و هزار جور کوفت و زهرمار خورده از اینور پریده از اونور پریده نه نشده که من بمیرم!
منو نمیخواستن عزیز، بعدشم نخواستن الانشم نمیخوان... کجای این زندگی که خودت بلدی همشو جای مامان و بابا داشته؟
میخواهد حرف بزند که برمیگردم تویِ اتاقم.
اتاقم؟ میم مالکیک احمقانهام را ببین. من که اینجا جایی ندارم... حتی تویِ خانه ای که با عشق چیدمش هم همینطور! بعد رفتنِ امیر همه چیز برایِ عروسش تمام شد.
دست هایم را دور زانو حلقه کرده و به لباس عروسی که رو به رویم به دیوار آویزان کردهام نگاه میکنم، صداها تویِ سرم میپیچند... من به کشتنت دادم امیر؟!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_هفت
اشک هایی را که دوستشان ندارم از روی گونهام پاک میکنم. طی این دو هفته گریه سنگین ترم کرده.
صدایِ امیر تویِ گوشم زنگ میزند:
- عسلِ من نباتِ من، قشنگِ من، زندگیِ من... خوش اومدی به این خونه...
اسپند دور کرده بود برایِ قدمم و نمیدانستم که به قول آن ها همین پاقدمِ بد او را میکشد!
صورتم را زیر دست هایم قایم میکنم، دلم میخواهد بلند بلند زار بزنم اما حوصلهی شماتت آقاجانم را ندارم.
چند تقه به در اتاق میزنند و در اتاق باز میشود، بابابزرگ عزیزم با آن اخم های در هم تویِ قاب در قرار میگیرد و غر میزند:
- فردا که میاد دنبالت باید باهاش بری!
تلخ نگاهش میکنم، سرد!
چشم های پر از درد و نفرت شده اند:
- داری بیرونم میکنی؟
چپ چپ نگاهم میکند:
- دارم نجاتت میدم.
پوزخندی روی لبم جا خوش میکند:
- از چی؟
دوباره تاکید میکند:
- وسایلتو جمع نکنی و باهاش نری، خودم جول و پلاستو میریزم تویِ ماشینش! از گیست میگیرم و به زورم که شده راهیت میکنم.
میخواهم اعتراض کنم که داد میزند:
- رسمه! بهت گفتم شال و کلاه نکن دنبالِ من بیا گوش نکردی! باید تا چهلم شوهرِ جوون مرگت تو اون خونه میموندی بی حیا.
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_هشت
تازگی ها معنیِ حیا را خوب نمیدانم. قبل تر ها اگر بود میدانستم، عزیز گفته بود وقتی به سن تکلیف رسیدم باید جلویِ بقیه حجاب بگیرم تا با حیا باشم!
آقاجان گفته بود دروغ یعنی بی حیایی. من معنیاش را خوب یاد گرفتم، عزیز هیچوقت نگفت وقتی تویِ خانهی شوهر جوان مرگت وقتی کارد به استخوانت رسید باید همچنان بمانی!
وقتی مادرِ داغدارش دستش از همه جا کوتاه بود و دم به دقیقه تو را شماتت کرد زبان به کام بگیری.
آقاجان نگفته بود وقتی از مردی که برادرزادهی بزرگ شوهرت است سیلی خوردی لال بمیری!
تفسیر جدید حیا را نمیدانم از کجا آوردهاند اما میدانم که شتر سواری دولا دولا نمیشود.
من یک بیوهی شوهر مردهی بدبختم که نه اینجا را دارم و نه آن جا را.
- وقتی رفتی ملاقاتی بابام بهش بگو که خیالش راحت نباشه.
خیره به چشم هایش زل میزنم و بی رحم و سرد زمزمه میکنم:
- بگو من نمی بخشمش. به قول شما حلالش نمیکنم که یه وقت اون دنیام آسوده نباشه.
بغضم را قورت میدهم و می گویم:
- اگه رفتمو پشت سرم رو نگاه نکردم مواظب پا درد عزیز باش، خودتم قرصای فشارتو سر وقت بخور.
اشک هایم را با پشت دست پاک میکنم، سراغ کمدِ کنج اتاق میروم و وسایلم را بیرون میریزم.
- روزی که میخواستن اعدامش کنن حتما قرص زیر زبونی با خودت ببر.
میرود و در اتاق را به ضرب میبندد. به وسایلی که روی هم رفته یک ساک دستی کوچک هم نمیشوند نگاه میکنم. این بار و بنجلِ بدبخت چه قدر از این خانه به آن خانه بشوند؟
برایم پیام میفرستد:
- فردا که میام آماده باش.
دو دقیقه نمی شود که باز پیام میفرستد:
- من نازکشت نیستم عروس خانم! نیای به زور میکشمت بیرون از اون خونه.
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_نه
کف اتاق دراز میکشم، پاهایم را به دیوار میچسبانم که خون به مغزم برسد، بغضی که تویِ گلویم وول میخورد را قورت میدهم.
چشم هایم را میبندم، دست به دامن خیال میشوم، دست به دامنِ رویا!
تصور میکنم که امیر اینجاست و ما تویِ خانهی خودمانیم!
خیال می بافم که لبخند به لب داریم... آخ لب های خشک و ترک خوردهام وقتی به تقاضای لبخندی دروغین کش میآیند دردم میگیرد.
صدای امیر را میشنوم، دارد پیشنهادش برای شام را مطرح میکند و من غر میزنم که امشب آشپزخانه تعطیل است...
به ابلهانه ترین حالت ممکن این رویا پرداری توی سرم جان گرفته تا اینکه...
تا اینکه عزیز در را باز میکند و میگوید:
- نباتم؟ حالت خوبه مادر؟
چشم هایم را که باز میکنم انباری است از اشک های نباریده.
آن قدر که عزیز را تار میبینم. سر جایم مینشینم و لبخند به لب زمزمه میکنم:
- خیلی خوبم عزیز!
⸝┈───────────────┈⸜
.
.
᷼ᮬ︵︧︵︧⏜ زاگـــــرس❤️🔥 ⏜︵︧︵᷼
- فصل اول: " کاش آنجا که تو رفتی غَم عالم میرفت. "
#پارت_ده
مقابلم مینشیند، کیف کوچکی را جلویم میگذارد و میگوید:
- این پیشت باشه دخترم.
زیپ کیف را خودش باز میکند، مقداری پول و دو سه تیکه طلا. مظلومانه نگاهم میکند و میگوید:
- تو اون خونه غریبی... اگه احتیاج به چیزی داشتی دستت جلوشون دراز نباشه.
به عزیز نگاه میکنم و کاش همه مثلِ او بودند. کیف را تویِ ساکم میگذارد و تلخ می گوید:
- بابایِ بیچارهات از اونجا به فکرته مادر...
با شنیدن اسم مسبب تمام مکافاتم، خیز برمیدارم سمتِ ساک.
از دست عزیز میکشمش همان کیفی که عزیز قصد دارد تویِ کیفم بگذارد را بیرون میکشم و میغرم:
- اگه پیش تموم عالم غریب باشم، بابام از همشون واسم غریبه تره!
عزیز با گریه میگوید:
- اینطوری نکن دختر... این کینه...
بین حرف عزیز میپرم و لب میزنم:
- این کینه از گذشته نمیاد که بذارمش کنار، از آینده میاد. از فردا که اون مرتیکه میاد سراغمو من هیشکیو ندارم که بهش پناه ببرم... هی نگو تموم شده رفته... بدبختی من تازه داره شروع میشه!
این بار کسی که اتاق و این خانه را ترک میکند منم، بر خلافِ حرف آقاجان با همان پیراهن کوتاه راه میافتم سمتِ زمین هایِ بالاتر از خانهمان!
⸝┈───────────────┈⸜
(ولی زاگرس..🥲💔)