#شاه_دزد 

#پارت_۱۶

#فصل_۱ 

 

 

 

نیشخندش آتیش به جونم میزد،اون از پیروزیش لذت میبرد.تونسته بود یه دختر رو رام و مطیع کنه.

غرورش رو بشکنه و بهش بفهمونه چقدر در برابرش درمونده و‌ کوچیکه.

 دوباره لبه پنجره نشست. 

سیگاری بیرون آورد و حین روشن کردن بهم خیره شد.

منتظر بود تا کارم رو شروع‌کنم،میخواست یه نمایش تمام عیار ببینه.

معذب بودم و نمیخواستم پیش یه مرد غریبه لخت شم اما دیگه نمیخواستم ماجرای چند دقیقه پیش تکرار بشه.

جونش رو نداشتم.

زیپ لباسم رو که تا نصفه باز بود رو کاملا پایین کشیدم.

تازه متوجه شده بودم چقدر انگشتام زخمی شده.

لباس با اون همه سنگینی از تنم سر خورد و روی زمین افتاد.

هنوز شورت و سوتین تنم بود اما خجالت میکشیدم.

حتی محمد رضا که چند ماهی نامزدم محسوب میشد تنم رو ندیده بود.

دستم رو حفاظ تنم کردم و بهش خیره شدم.

انگار که‌میتونستم خودم رو از اون نگاه نافذ بپوشونم. 

با اون‌چشمای تاریک به اندامم با تمسخر نگاه کرد :

-نکنه فریدون یادت نداده لخت شو یعنی چی؟

سرم رو با بغض پایین انداختم و یه قدم عقب رفتم:

-بخدا نمیتونم 

به جلو خم شد و صداش بوی تهدید میداد:

-اینم اگه خودم بخوام یادت بدم بدجور اذیت میشی 

-لطفا...

-تو که نمیخوای باز عصبی شم؟

.

.

#شاه_دزد 

#پارت_۱۷

#فصل_۱

 

 

اون مرد موفق شده بود من رو بترسونه،منی که قلبم درد میکرد و هر آن ممکن بود وایسه.

البته که مرگ و دوست داشتم چون از اون زندگی سگی خلاص میشدم.

صدای بلندش باعث شد توی جام بپرم:

-بجنب...

فورا دستام عقب رفت و قفل لباس زیرم  رو باز کردم.

سوتین رو در آوردم و یکی از دستام رو جلوش گرفتم تا نبینه.

شرمم میشد.

کاش لااقل خودش در می‌آورد تا اونقدر اذیت نشم.

اونجوری حس بهتری داشتم و فکر میکردم خودم لخت نشدم.

اصلا شک‌ نداشتم که اینکارو میکرد تا بیشتر تحقیرم کنه.

به شورت که اشاره زد لبم رو گزیدم و اشکام مثل سیل راه افتاد.

احساس می کردم یه موجود حقیر و رقت انگیزم.

دلم برای خودم میسوخت.

شکستن غرورم مثل آوار شدن خونه روی سرم بود،درد داشت.

با یه دست سینه هام‌رو نگه داشتم و انگشتم رو توی شورتم انداختم  و بعد از یه مکث کوتاه شورت رو پایین کشیدم.

به جلو خم شدم تا اندام زنونه م دیده نشه.

شورت که روی زمین افتاد دستم رو روی شرمگاهم گذاشتم و در حالیکه مظلومانه هق میزدم سرم رو پایین انداختم تا بیشتر از اون خجالت زده نشم.

اما اون نیشخندی زد و گفت:

-میدونی تو زندان با تازه واردا چکار میکنن؟

.

.

#شاه_دزد 

#پارت_۱۸

#فصل_۱

 

 

هر کلمه ش مثل سم توی خونم تزریق میشد و من حتی نمیدونستم اون آدم کیه‌که زندان افتاده.

سرم رو که به دو طرف تکون دادم سیگارش رو کنج لبش گذاشت و فقط با یه دست دکمه های پیراهنش رو باز کرد و گفت:

-اگه خوشگل و جوون باشی میفرستنت پیش قلدر بند تا بشی سوگولیش 

گیج و منگ بهش نگاه میکردم و نمیفهمیدم در مورد چی حرف میزنه،سوگولی اونم تو زندان؟ مگه توی زندان مردا زنم راه میدادن؟

وقتی نگاه سوالیم رو دید خاک سیگار رو روی زمین تکوند و ادامه داد:

-اگه بچه خوشگل باشی میشی تک پر رئیس و همه کاره بند

یعنی یه خلافکار بی رحم که حتی رئیس زندان هم ازش حساب میبره

زن و مردم نداره

فقط باید زرنگ‌ باشی که تو زندان هرزه نشی

اگه منظورش به من بود که من هیچ قدرت و جراتی نداشتم، من حتی از سایه خودمم میترسیدم.

اینبار از جاش بلند شد و در حالیکه کتش رو در می‌آورد دوباره گفت:

-حق داری نفهمی...

آخه دختر نازپرورده فریدون و چه به زندان؟

فقط خواستم بگم من ۲۰ سال پیش دقیقا جای تو وایساده بودم

ولی با این فرق که مثل تو یه دختر لوس و ننر و افاده ای نبودم

اگه الان اینجام واسه اینه که اون روز قلدر زندان و کشتم تا بهم تجاوز نکنه...

نیشخندی زد و سرش رو جلو آورد:

-منم بهت یه فرصت میدم 

اگه بتونی حتی یه زخم کوچیک بهم بزنی اجازه میدم برگردی خونه 

به شرفم قسم ماهی قرمز!

.

.

#شاه_دزد 

#پارت_۱۹

#فصل_۱ 

 

 

 

بهش زخم میزدم؟ 

اونم منی که اگه یکی دستش خراشیده میشد یه ساعت گریه میکردم؟

دل نداشتم که.

یه قدم به عقب برداشتم،من بلد نبودم.

اصلا اونقدر ازش میترسیدم که اگه دیر میجنبید خودم رو خیس میکردم. 

عاصی مال شوهرش بود،مال محمد رضا. 

اون شب عروسی مون بود و  بهش تعهد داشتم.

میخواستم تمام اولین بارهام با مردی باشه که محرمش میشم،نه یه دزد که معلوم نبود کیه.

 قدرتش رو هم  نداشتم مثل شاپور آدم بکشم.

آدمای ضعیف همیشه میباختن.

دود سیگار رو توی دهنش نگه داشت و در حالیکه چشم ریز کرده بود بهم خیره شد.

داشت رفتارم رو انالیز میکرد.

زهر خندی زد و  دود رو بیرون فرستاد:

-فریدون نتونسته درست تربیتت کنه

وقتی دورم قدم زد بدنم میلرزید و دیگه توان وایسادن نداشتم:

-نترس باهات کاری ندارم عاصی کوچولو 

فقط یه تنبیه کوچولو بود تا یاد بگیری درست رفتار کنی من میدونم تو عرضه شو نداری!

حالا روی اون تشک دراز میکشی تا کارم و کنم

نگاهم پر از درد روی تشک لغزید،شاید برای شاپور اون فقط یه تشک بود اما من تجربه های بدی روش داشتم.

وقتی از ترس خودم رو خیس میکردم و فریدون مجبورم میکرد روی خیسی ادرارم بخوابم...

شاپور کتش رو در آورد و گفت:

-خودم مجبورت کنم بخوابی برات بد میشه!

.

.

#شاه_دزد 

#پارت_۲۰

#فصل_۱

 

 

 

بدنم از شرم جمع شده بود،دستام فقط می‌تونست اندام ممنوعه م رو بپوشونه.

نفسم تنگ بود،درست مثل قفسی که توش اسیر بودم.

حتی خدا هم نمیتونست من رو از دست اون شیطان نجات بده.

پاهای لرزونم رو روی سطح سیمانی کشیدم و به طرف تشک رفتم.

امشب، شب مرگم بود.

تن و بدن عاصی زیر دست یه مرد دیگه پاره پاره میشد و با تجاوز دخترونگیش رو از دست می‌داد.

لبه تشک نشستم و شاپور در حالیکه دکمه های پیراهنش رو باز میکرد نیشخند زد:

-پرنسس خانوم عادت نداره به تشک کثیف؟

تن بلوریش نجس میشه؟

حق داره،آخه تو قصر جهانگیری نازپرورده بوده

اون نمیدونست،نمیدونست عاصی فقط اسمش سرکش و یاغی بود،ولی در اصل مثل یه برده توی اون قفس طلایی زندگی می‌کرد.

شلوارش رو در آورد و با وسواس روی چمدون انداخت تا کثیف نشه.

هر لباسی رو که در می‌آورد  گوش هام زنگ زد.

جرات نداشتم سرم رو بالا بگیرم.

میدونستم قراره چه اتفاقی بیفته.

زیر چشمی به پاهای سفت و عضلانیش  نگاه کردم که روی زمین سیمانی محکم قدم برداشت و به طرفم اومد.

بدون هیچ ملایمتی تنم رو روی تشک کثیف هل داد‌ و خودش بین پاهام نشست:

-صدای گریه هات و نمیشنوم...

 بلند تر گریه کن!

(ولی این رمااااان..)