این رمان خیلی قشنگه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش،پس مایل ب ادامه؟؛

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_6

احمق 

چرا اینطوری حرف زد 

با این حرفش '' یه شب بیا مشتری منم شو ، ده برابر چیزی که میده میدمت '' بیشتر فشاری میشدم ‌...

شروین با تعجب نگاهم میکرد

- چیشد؟؟ 

پوفی کشیدم 

- انتظار نداشتم با این روبه رو شم 

سرشو خاروند و گفت 

-کی بود مگه؟ 

چجوری میگفتم رئیسمه و مجرده و شنیدم دختر بازه و هم طبقه ای منه و واحد رو به رومه..

مجبور نبودم بگم اینا رو 

به جاش از کلمات ساده تر استفاده کردم که حساسش نکنه

- یکی از کارکنان شرکت

آهانی گقت

رفتم سمت اتاق مهمون که یکم ریخت و پاش بود

اماده اش کردم برای شروین 

ولی همش فکرم مشغول بود 

وقتی می‌دیدمش هول میشدم

-آبجی کجا موندی ؟

با صدای داد زدن شروین به خودم اومدم 

-چیکار داری؟

صدای فیلم و زیاد کرد 

- بیا ببینیم...

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_7

دو تا بالشت آوردم 

یه پتو 

چیپس و پفکی ام که تو خونه داشتم ریختم تو یه بشقاب و آوردم

خوابیدم و شروع کردیم فیلم دیدن 

وسط فیلم دیدن بودیم که یهو لیوان آبی که اونجا بود و ریخت رو صورتم 

بهت زده نگاهش کردم

بعد جیغ کشیدم 

- می‌کشمت شروین می‌کشمت...

بلند شد با خنده دویید 

سریع رفتم آشپزخونه و به لیوان آب برداشتم 

ریختم روش 

اونم بی انصافی نکرد و از تو یخچال پارچ آب و برداشت

با جیغ و خنده گفتم

+نهههه‌ نکننننن....

ولی خبیثانه یه لیوان پارچ و برداشت و همشو خالی کرد روم 

یخ زدم 

سرررد بود 

جیغ بلندی کشیدم و خواستم برم سمتش 

که یهو تقه ای به  در خورد 

با تعجب نگاهش کردم که گفت

-کیه؟

شونه ای بالا انداختم 

نگاهی به سر و وضع من و لباس چسبیده به بدنم انداخت

لب زد

- خودم میرم!

سر تکون دادم که در و باز کرد 

با شنیدن صدای کارن خشکم زد 

رئیس شرکت و میگم 

اسمش کارن بود

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_8

صدای بم و حدی و خشنش اومد 

- در جریان هستین که ساختمون و گذاشتین روی سرتون؟ 

شروین در و کم باز کرده بود 

تا من دیده نشم 

فقط صداهاشون و می‌شنیدم .. 

شروین پچ زد 

- خب ربطش به شما؟! 

کارن عصبی تر از قبل با صدای کلفت تری غرید 

- بکن نکن و جیغای اون خانوم نمیزاره بخوابم!

چشمام گرد شد 

دستمو گذاشتم روی دهنم

خاک تو سرت دختر خاک تو سرتا...

پوفی کشیدم 

شروین عذر خواهی کرد 

اومد تو 

آروم زمزمه کرد 

- ریدیم خواهرم .. 

خندید که منم باهاش خندیدم 

اصلا فکر و نظر مردم برام مهم نبود 

ولی رئیس هتلی که از قضا همسایه واحد رو به روم بود چرا! 

مهم بود..

ـ بریم بخوابیم صبح زود باید برم دانشگاه بعدش سر کار

باشه ای گفت 

لباسمو عوض کردم و رفتم زیر رخت پتو

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_9

* * *

از دانشگاه اومدم بیرون 

یکسره باید میرفتم هتل و تا شب کار میکردم..

دیشب بد خوابیده بودم گردنم بدجور درد میکرد 

جوری که نمیتونستم تکونش بدم 

باید بعد هتل ام میرفتم دکتر....

وارد هتل شدم و سریع لباسام و تنم کردم و شروع کردم به انجام دادن کارام 

آروم آروم کارام و انجام میدادم به خاطر گردن درد 

که یهو سمیه یکی از بچه ها صدام کرد

رفتم سمتش 

-جانم سمیه؟

-رئیس گفتن تو براش قهوه ببری

با چشمای گرد نگاهش کردم 

-من؟

اوهومی گفت 

-ببر اتاق آخرین طبقه..

پوفی کشیدم و سری تکون دادم..

از آسانسور استفاده کردم 

جلوی در اتاقش وایسادم و تقه ای به در زدم 

صداش با مکث اومد 

-بله؟ 

در و باز کردم و رفتم تو که سریع با پرخاش گفت 

-گفتم بله نگفتم بیا تو؛

با تعجب نگاهش کردم 

خواستم برگردم که گفت 

-حالا که اومدی بمون ، بده قهوه رو..

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_10

با حرص قهوه رو گذاشتم روی میز 

-میز نه بده دستم! 

میز و دور زدم و دادم دستش 

که عمدا دستشو شل کرد و فنجون افتاد زمین 

شکست 

با چشمای بهت زده نگاهش کردم 

-خم شو تمیز کن،

بدون حرف خم شدم 

نفسای کش دار می‌کشیدم تا خودم و کنترل کنم 

داشتم شیشه ها رو جمع میکردم که یهو دستشو زیر فکم گذاشت

صورتم و آورد بالا 

خیره شد تو چشمای پر از سوالم...

از اون بالا که نگاهم میکرد حس یه پرنده رو داشتم که گیر افتاده..

-امشب میای خونه من! 

اخمام و کشیدم تو هم 

- متوجه منظورتون نمیشم رئیس..

دندوناش و به هم سابید و نیشخندی زد 

- دیشب که نکن و جیغات با یکی به راه بود امشب با من؟ 

صورتم و کشیدم عقب تا دستش کنار بره

ولی محکم فکمو گرفته بود

بی دلیل بغض کردم 

- من این کاره نیستم 

مسخره خندید ..خنده اش جذاب بود 

-جدی؟

-داداشم بود داشتیم آب بازی میکردیم 

با گفتن این حرف یه قطره اشک از چشمام ریخت

شوکه نگاهم کرد

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_11

با تای ابروی بالا رفته از بالا نگاهم کرد 

که سرمو انداختم پایین 

نگاهش خیلی خاص و عمیق بود .. 

یهو دیدم دستشو سمتم دراز کرد 

-پاشو کوچولو...

حتی کوچولو گفتنش هم حال بدم و از بین نبرد

بدون کمکش از جا بلند شدم 

بدون نگاه کردن بهش گفتم 

- تا آخر این ماه اینجا کار میکنم بعدش کار پیدا میکنم میرم 

تا وقتی رئیسش نیومده بود اینجا خیلی خوب بود 

ولی حالا..

صدای بم و مردونه اش بلند شد 

- بی خود؛

سر بلند کردم 

- نمی‌دونستم داداشته!

این یعنی چی؟ 

نمیتونست عذر خواهی کنه 

دستی به چونه اش کشید 

ته ریشی که داشت به صورتش حسابی می اومد 

-حرف بد زدین بهم 

تک خنده ای کرد 

-عذر می‌خوام خوبه؟ 

سری تکون دادم که گفت 

- میتونی به کارت برسی.. 

خواستم خم بشم که قهوه ای که ریخته بود و پاک کنم که نزاشت 

دستشو گذاشت روی شونه ام 

نفسای گرمش به صورتم میخورد 

- نمیخواد میگم بیان تمیزش کنن امروزم لازم نیست کار کنی برو استراحت کن

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_12

خود درگیر روانیِ جذاب

این و تو دلم گفتم 

- ولی من مرخصی نمیخوام به حقوقش نیاز دارم 

دستی بین موهاش کشید 

نگاه خیره اش و هنوز از صورتم نگرفته بود 

- برو خونه ات ، استراحت کن.. مرخصی نیست دارم بهت کار امروزتو میگم ، این یه دستوره

عجیب بود 

نمیفهمیدمش.. 

- میتونم برم؟ 

سری تکون داد 

سمت بیرون حرکت کردم

ولی میتونستم نگاه خیره اش رو روی خودم حس کنم 

دستم و گذاشتم روی دستگیره 

خواستم باز کنم که صداش اومد. 

- راستی..

برگشتم نیم نگاهی بهش کردم و چشمام و دزدیدم 

دلخور بودم 

- داداشت انگار با چند تا دوست مجردش اومده اینجا نه؟ 

ابروهام بالا پرید 

رفته بود آمار در آورده بود؟ 

-بله 

خشک و جدی گفتم 

-جلوی در اتاقشون نرو ، میتونی بری

ابروهام بالا پرید 

به اون چه ربطی داشت ؟ 

همینکه اومدم بیرون از لج حرفایی که بارم کرده بود رفتم جلوی در اتاق شروین

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

 

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_13

-شروین؟ 

صداش کردم 

یکی از رفیق های در و باز کرد 

با تعجب نگاهم کرد 

-کاری داشتین خانوم مهماندار؟

با لبخند لب زدم 

-شروین و صدا میکنین بیاد 

تای ابروشو بالا انداخت 

-شروین؟ 

اونا نمیدونستن که من خواهر شروینم  

اوهومی گفتم که یهو کنار رفت 

شروین جلو در اومد 

با دیدن من با ابروی بالا رفته گفت 

- جانم چیشده عزیزم ؟ 

شونه بالا انداختم

- حوصله ام سر رفته اومدم ببینم چیکار می‌کنی 

دستی به گردنش کشید 

یه نگاه به داخل کرد 

-نمیتونم دعوتت کنم داخل پنج تا پسریم 

با نیش باز گفتم 

- پس بیا باهم بریم بگردیم 

نگاهم کرد 

از اون نگاه هایی که می‌گفت مزاحمی الان 

صدای دوستش اومد

-شروین دوست داره بزار بیاد تو ، خودش که بدش نمیاد 

شروین با اخم غلیظی برگشت 

-خفه شو ، خواهرمه..

دیگه صدای طرف نیومد 

دوباره برگشت سمت من

-داریم بازی میکنیم آخر تایمت میام باشه؟ 

باشه ای با قهر کردم و روم و کردم برم 

دکمه آسانسور و زدم 

اومد 

درش باز شد 

همیجوری رفتم داخل ، عطر مردونه غلیظ آشنایی تو فضا پیچیده بود

سرم و آوردم بالا که با دیدن رئیس که با اخم خیره ام بود هول شدم

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

مهماندار هتل..🧞‍♂🚷^^

#PART_14

-نگفتم نرو اونجا؟! 

صداش خش داشت ، لعنتی 

حتی به صورتش نگاه نکرده بودم ولی یه جوری ازش حساب میبردم که 

با آرامش زمزمه کرد اینو 

- کار داشتم

دستش اومد جلو و فکم و گرفت و صورتم و بلند کرد 

- وقتی باهم حرف میزنیم چشمای سگ مصبت و بدوز بهم..

چشمام؟ 

-میتونستی به من بگی کارتو من انجام میدادم 

با چشمای گرد نگاهش میکردم 

از کی تا حالا جای رئیس و خدمه عوض شده بود؟

یه کلمه گفتم 

-چرا؟ 

لبخند کجی زد 

- چی چرا؟

نمی‌دونستم چی بگم که خودش به دادم رسید 

ولی با حرفاش پشمام ریخت

- اینکه چرا ازت خوشم میاد و میگی ؟ نمیدونم شاید چون چند ماهی میشه پای دختری به خونه ام باز نشده 

آسانسور رسید و باز شد 

تو بهت حرفش بودم 

منو یه خیا بو نی میدید چه بهم واضح می‌گفت بیا خونه ام؟

-عوضی..

اینو گفتم و خواستم برم که دستم کشیده شد ..

↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜

مهماندار هتل🏩

.

.

(ولی زیبایی ی این رمانو نمیدووووونم😮‍💨🎀)