مهماندار هتل-(چند پارتی ۶ تا ۱۴)
این رمان خیلی قشنگه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش،پس مایل ب ادامه؟؛
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_6
احمق
چرا اینطوری حرف زد
با این حرفش '' یه شب بیا مشتری منم شو ، ده برابر چیزی که میده میدمت '' بیشتر فشاری میشدم ...
شروین با تعجب نگاهم میکرد
- چیشد؟؟
پوفی کشیدم
- انتظار نداشتم با این روبه رو شم
سرشو خاروند و گفت
-کی بود مگه؟
چجوری میگفتم رئیسمه و مجرده و شنیدم دختر بازه و هم طبقه ای منه و واحد رو به رومه..
مجبور نبودم بگم اینا رو
به جاش از کلمات ساده تر استفاده کردم که حساسش نکنه
- یکی از کارکنان شرکت
آهانی گقت
رفتم سمت اتاق مهمون که یکم ریخت و پاش بود
اماده اش کردم برای شروین
ولی همش فکرم مشغول بود
وقتی میدیدمش هول میشدم
-آبجی کجا موندی ؟
با صدای داد زدن شروین به خودم اومدم
-چیکار داری؟
صدای فیلم و زیاد کرد
- بیا ببینیم...
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_7
دو تا بالشت آوردم
یه پتو
چیپس و پفکی ام که تو خونه داشتم ریختم تو یه بشقاب و آوردم
خوابیدم و شروع کردیم فیلم دیدن
وسط فیلم دیدن بودیم که یهو لیوان آبی که اونجا بود و ریخت رو صورتم
بهت زده نگاهش کردم
بعد جیغ کشیدم
- میکشمت شروین میکشمت...
بلند شد با خنده دویید
سریع رفتم آشپزخونه و به لیوان آب برداشتم
ریختم روش
اونم بی انصافی نکرد و از تو یخچال پارچ آب و برداشت
با جیغ و خنده گفتم
+نهههه نکننننن....
ولی خبیثانه یه لیوان پارچ و برداشت و همشو خالی کرد روم
یخ زدم
سرررد بود
جیغ بلندی کشیدم و خواستم برم سمتش
که یهو تقه ای به در خورد
با تعجب نگاهش کردم که گفت
-کیه؟
شونه ای بالا انداختم
نگاهی به سر و وضع من و لباس چسبیده به بدنم انداخت
لب زد
- خودم میرم!
سر تکون دادم که در و باز کرد
با شنیدن صدای کارن خشکم زد
رئیس شرکت و میگم
اسمش کارن بود
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_8
صدای بم و حدی و خشنش اومد
- در جریان هستین که ساختمون و گذاشتین روی سرتون؟
شروین در و کم باز کرده بود
تا من دیده نشم
فقط صداهاشون و میشنیدم ..
شروین پچ زد
- خب ربطش به شما؟!
کارن عصبی تر از قبل با صدای کلفت تری غرید
- بکن نکن و جیغای اون خانوم نمیزاره بخوابم!
چشمام گرد شد
دستمو گذاشتم روی دهنم
خاک تو سرت دختر خاک تو سرتا...
پوفی کشیدم
شروین عذر خواهی کرد
اومد تو
آروم زمزمه کرد
- ریدیم خواهرم ..
خندید که منم باهاش خندیدم
اصلا فکر و نظر مردم برام مهم نبود
ولی رئیس هتلی که از قضا همسایه واحد رو به روم بود چرا!
مهم بود..
ـ بریم بخوابیم صبح زود باید برم دانشگاه بعدش سر کار
باشه ای گفت
لباسمو عوض کردم و رفتم زیر رخت پتو
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_9
* * *
از دانشگاه اومدم بیرون
یکسره باید میرفتم هتل و تا شب کار میکردم..
دیشب بد خوابیده بودم گردنم بدجور درد میکرد
جوری که نمیتونستم تکونش بدم
باید بعد هتل ام میرفتم دکتر....
وارد هتل شدم و سریع لباسام و تنم کردم و شروع کردم به انجام دادن کارام
آروم آروم کارام و انجام میدادم به خاطر گردن درد
که یهو سمیه یکی از بچه ها صدام کرد
رفتم سمتش
-جانم سمیه؟
-رئیس گفتن تو براش قهوه ببری
با چشمای گرد نگاهش کردم
-من؟
اوهومی گفت
-ببر اتاق آخرین طبقه..
پوفی کشیدم و سری تکون دادم..
از آسانسور استفاده کردم
جلوی در اتاقش وایسادم و تقه ای به در زدم
صداش با مکث اومد
-بله؟
در و باز کردم و رفتم تو که سریع با پرخاش گفت
-گفتم بله نگفتم بیا تو؛
با تعجب نگاهش کردم
خواستم برگردم که گفت
-حالا که اومدی بمون ، بده قهوه رو..
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_10
با حرص قهوه رو گذاشتم روی میز
-میز نه بده دستم!
میز و دور زدم و دادم دستش
که عمدا دستشو شل کرد و فنجون افتاد زمین
شکست
با چشمای بهت زده نگاهش کردم
-خم شو تمیز کن،
بدون حرف خم شدم
نفسای کش دار میکشیدم تا خودم و کنترل کنم
داشتم شیشه ها رو جمع میکردم که یهو دستشو زیر فکم گذاشت
صورتم و آورد بالا
خیره شد تو چشمای پر از سوالم...
از اون بالا که نگاهم میکرد حس یه پرنده رو داشتم که گیر افتاده..
-امشب میای خونه من!
اخمام و کشیدم تو هم
- متوجه منظورتون نمیشم رئیس..
دندوناش و به هم سابید و نیشخندی زد
- دیشب که نکن و جیغات با یکی به راه بود امشب با من؟
صورتم و کشیدم عقب تا دستش کنار بره
ولی محکم فکمو گرفته بود
بی دلیل بغض کردم
- من این کاره نیستم
مسخره خندید ..خنده اش جذاب بود
-جدی؟
-داداشم بود داشتیم آب بازی میکردیم
با گفتن این حرف یه قطره اشک از چشمام ریخت
شوکه نگاهم کرد
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_11
با تای ابروی بالا رفته از بالا نگاهم کرد
که سرمو انداختم پایین
نگاهش خیلی خاص و عمیق بود ..
یهو دیدم دستشو سمتم دراز کرد
-پاشو کوچولو...
حتی کوچولو گفتنش هم حال بدم و از بین نبرد
بدون کمکش از جا بلند شدم
بدون نگاه کردن بهش گفتم
- تا آخر این ماه اینجا کار میکنم بعدش کار پیدا میکنم میرم
تا وقتی رئیسش نیومده بود اینجا خیلی خوب بود
ولی حالا..
صدای بم و مردونه اش بلند شد
- بی خود؛
سر بلند کردم
- نمیدونستم داداشته!
این یعنی چی؟
نمیتونست عذر خواهی کنه
دستی به چونه اش کشید
ته ریشی که داشت به صورتش حسابی می اومد
-حرف بد زدین بهم
تک خنده ای کرد
-عذر میخوام خوبه؟
سری تکون دادم که گفت
- میتونی به کارت برسی..
خواستم خم بشم که قهوه ای که ریخته بود و پاک کنم که نزاشت
دستشو گذاشت روی شونه ام
نفسای گرمش به صورتم میخورد
- نمیخواد میگم بیان تمیزش کنن امروزم لازم نیست کار کنی برو استراحت کن
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_12
خود درگیر روانیِ جذاب
این و تو دلم گفتم
- ولی من مرخصی نمیخوام به حقوقش نیاز دارم
دستی بین موهاش کشید
نگاه خیره اش و هنوز از صورتم نگرفته بود
- برو خونه ات ، استراحت کن.. مرخصی نیست دارم بهت کار امروزتو میگم ، این یه دستوره
عجیب بود
نمیفهمیدمش..
- میتونم برم؟
سری تکون داد
سمت بیرون حرکت کردم
ولی میتونستم نگاه خیره اش رو روی خودم حس کنم
دستم و گذاشتم روی دستگیره
خواستم باز کنم که صداش اومد.
- راستی..
برگشتم نیم نگاهی بهش کردم و چشمام و دزدیدم
دلخور بودم
- داداشت انگار با چند تا دوست مجردش اومده اینجا نه؟
ابروهام بالا پرید
رفته بود آمار در آورده بود؟
-بله
خشک و جدی گفتم
-جلوی در اتاقشون نرو ، میتونی بری
ابروهام بالا پرید
به اون چه ربطی داشت ؟
همینکه اومدم بیرون از لج حرفایی که بارم کرده بود رفتم جلوی در اتاق شروین
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_13
-شروین؟
صداش کردم
یکی از رفیق های در و باز کرد
با تعجب نگاهم کرد
-کاری داشتین خانوم مهماندار؟
با لبخند لب زدم
-شروین و صدا میکنین بیاد
تای ابروشو بالا انداخت
-شروین؟
اونا نمیدونستن که من خواهر شروینم
اوهومی گفتم که یهو کنار رفت
شروین جلو در اومد
با دیدن من با ابروی بالا رفته گفت
- جانم چیشده عزیزم ؟
شونه بالا انداختم
- حوصله ام سر رفته اومدم ببینم چیکار میکنی
دستی به گردنش کشید
یه نگاه به داخل کرد
-نمیتونم دعوتت کنم داخل پنج تا پسریم
با نیش باز گفتم
- پس بیا باهم بریم بگردیم
نگاهم کرد
از اون نگاه هایی که میگفت مزاحمی الان
صدای دوستش اومد
-شروین دوست داره بزار بیاد تو ، خودش که بدش نمیاد
شروین با اخم غلیظی برگشت
-خفه شو ، خواهرمه..
دیگه صدای طرف نیومد
دوباره برگشت سمت من
-داریم بازی میکنیم آخر تایمت میام باشه؟
باشه ای با قهر کردم و روم و کردم برم
دکمه آسانسور و زدم
اومد
درش باز شد
همیجوری رفتم داخل ، عطر مردونه غلیظ آشنایی تو فضا پیچیده بود
سرم و آوردم بالا که با دیدن رئیس که با اخم خیره ام بود هول شدم
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
مهماندار هتل..🧞♂🚷^^
#PART_14
-نگفتم نرو اونجا؟!
صداش خش داشت ، لعنتی
حتی به صورتش نگاه نکرده بودم ولی یه جوری ازش حساب میبردم که
با آرامش زمزمه کرد اینو
- کار داشتم
دستش اومد جلو و فکم و گرفت و صورتم و بلند کرد
- وقتی باهم حرف میزنیم چشمای سگ مصبت و بدوز بهم..
چشمام؟
-میتونستی به من بگی کارتو من انجام میدادم
با چشمای گرد نگاهش میکردم
از کی تا حالا جای رئیس و خدمه عوض شده بود؟
یه کلمه گفتم
-چرا؟
لبخند کجی زد
- چی چرا؟
نمیدونستم چی بگم که خودش به دادم رسید
ولی با حرفاش پشمام ریخت
- اینکه چرا ازت خوشم میاد و میگی ؟ نمیدونم شاید چون چند ماهی میشه پای دختری به خونه ام باز نشده
آسانسور رسید و باز شد
تو بهت حرفش بودم
منو یه خیا بو نی میدید چه بهم واضح میگفت بیا خونه ام؟
-عوضی..
اینو گفتم و خواستم برم که دستم کشیده شد ..
↝┄┅┄•°🦋🌾°•┄┅┄↜
مهماندار هتل🏩
.
.
(ولی زیبایی ی این رمانو نمیدووووونم😮💨🎀)